آرشیدا عشق مامانی و باباهی آرشیدا عشق مامانی و باباهی ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

☺☻آرشیدا خورشید آریایی☺☻

جشن تولد 4 ماهگی من (عکس)

پنجشنبه یه عالمه مخمون اومد خونمون و بابایی هم یه کیک گنده بلام خریده بود و ...   تولد چهار ماهگی آرشیدا کوچولو پنجشنبه یه عالمه مخمون اومد خونمون و بابایی هم یه کیک گنده بلام خریده بود و مهمون ها که اومدند هل کدومشون میومدند و لپ منو میکشیدند و بوس میکدند منم یه عالمه غریبی کدم و یه عالمه گریه کدم و از بگل مامانی تکون نخودم اجه هم مامانی میذاشتم زمین بازم گلیه میکدم حتی بغل بابایی هم نمیلفتم تا اینکه شیر خولدم و خوابم بلد وقتی بیدار شدم که مامانی داشت لباسم رو عبض میکلد وقتی اومدم توی سالن یه چیچ خوکشل سفید صولتی که روش نبشته بود for our baby girl که یعنی برای دخمل کوشولوی ما وسط میز بود توی دست بشه ها هم فشفشه و خلاصه منم دید...
15 بهمن 1390

چهار ماهگی من (عکس)

من چخار ماخه شدم حالا دیجه یه عالمه کارهای جدید یاد جرفتم و جای خودم رو حسابی توی دل بابایی و مامانی باز کردم و ... من چخار ماخه شدم حالا دیجه یه عالمه کارهای جدید یاد جرفتم و جای خودم رو حسابی توی دل بابایی و مامانی باز کردم صبح که از خواب بیدا میشم اول دو تا دستم تو دخنم کلی غاااا غوووو غییییی غااااا میکنم (که مامانی میجه قربونت برم جه صبح ها مثل بلبل کوشولو جیک جیک میکنی) ، تا مامانی رو از خواب بیدال کنم مامانی که چشم هاش رو تو چشمم میندازه  یه خنده از روی ذوق که موبفگ شدم مامان رو بیدال کنم   آرشیدا و خوردن دست هاش مامان زیاد گربون صدگه ام میشه مصخوصا وگتی از بالا سرم یا کنارم رد میشه و من تا جاهی که بتونم...
11 بهمن 1390

آبشارهای شوشتر و نخلستان های اهواز (عکس)

بالاخله بابایی بعد مدتخا یه روز آف داشت و ... بالاخله بابایی بعد مدتخا یه روز آف داشت و صبح که از خواب بیدار شدیم با مامانی تصمیم گلفتند بریم یه جایی دد منم که از خدامه چه سوار ماشین بشم. خلاصه من که از قبلش صبحونه خولده بودم لالا کدم تو کریرم صندلی عبق رفتیم و لفتیم تا رسیدیم یه جایی به اسم شوشتر که از زمان گدیم که بابایی جفت از زمان ساسانی ها یه آثار کمی خنوز باگی بود وای چه آبشارهای گشنگی که چند تا آسیاب سنگی خم داشت چگد هوا آفتابی خوبی بود آرشیدا و آبشار شوشتر   آبشارهای آسیاب سنگی شوشتر     اما چون من خمیشه به قول ماما تا لنگ ظهر میخوابم خمش خمیازه میکشیدم اما عجب آب و هبایی ...
2 بهمن 1390

وای دیروز برای اولین بار غلتیدم (عکس)

دیروز جمعه (٣٠/١٠/١٣٩٠) رفتیم خونه خانم همسایه مون پای نذری شله زرد ...   صدیقه خانم  همسایه مون که خلی دوسش دارم مثل مامان جونم میمونه دیروز مامانی رو دعبت کرد پای نذری شله زرد مامان هم منو برداشت و رفتیم خونشون من که لالا کده بودم ماما منو از کریرم در آورد و  گذاشتم روی تخت تا لالا کنم و خودشون لفتند بیرونا منم که یه چرتی زدم از خواب بیدا شدم دیدم خیشکی کنارم نیست این بر رو دیدم اون بر رو دیدم اما خیشکی نبود گفتم بذار خودم پاشم برم ببینم شه خبره یه تچون دادم به خودم و یه چخی زدم اما دیدم نمیشه گیل افتادم جفتم إ هیشجی نیس به دادم برسه دیدم نه خبری نشد دستم دیجه دد گیفته بود بلند تل جفتم إ إ اما نمی خواستم از...
30 دی 1390

اولین دیدار با پدر بزرگ بابایی (عکس)

باباجون که موقع به دنیا اومدنم خارج از کشور بود یکشنبه به ایران برگشت و ... باباجون که موقع به دنیا اومدنم خارج از کشور بود یکشنبه به ایران برگشت و مستقیم اومد اهواز خونه ما و مامان جون هم از اصفهان اومد آخه بابایی من اولین بچه شونه و من هم اولین نوه پسری باباجونم وای که باباجون چگد لباس خوکشل بلام آورده باباجون تا از راه اومد منو بغل کرد و از خوشحالی گریه کرد مامانی هم فیلم گرفت تا بزرگ شدم ببینم خلاصه این چند روز من همش بغل باباجون ومامان جون بودم بابایی هم این چند روز مرخصی گرفته بود و پیش ما بود. باباجون که هم شاعر و هم نقاشه کلی شعر با احساس برامون خوند بعد هم از مامانم تشکر کرد که این نوه خوکشل یعنی من رو براشون آورده و...
22 دی 1390

تولد 100 روزگی (عکس)

٢١/١٠ /١٣٩٠ من 100 روزه شدم و ...   ٢١/١٠ /١٣٩٠ من 100 روزه شدم و ... بابایی یه کیک کوچولو برام خرید و با مامی و باباجون و مامان جون یه جشن کوشولو گرفتیم ابته من بیشترش لالا بودم  . حالا دیجه من کلی کارهای جدید یاد گرفتم ماما که باهام صحبت میکنه جوابش یه کمی میدم و صدا ها رو تشخیص میدم ماما وبابا رو کامل میشناسم و .... کلی کارهای دیجه بابایی هم خمش بهم میجه فرشته ناز من  . آرشیدا و بابا و باباجون ...
22 دی 1390

برنامه روزانه ی بعد از ظهر تا شب آرشیدا (عکس)

خلاصه ظهر که میشه من تازه از خواب بیدار میشم شاد و سرحال و ... خلاصه ظهر که میشه من تازه از خواب بیدار میشم شاد و سرحال و خنده رو . ماما کلی باهام بازی میکنه بوسم میکنه نازم میکنه منم براش کلی اغو بغو میکنم بعد مامان کلی کتاب گصه و شعر میخونه برام و عسکش رو نشونم میده و بعد سی دی خاله ستاره بی بی انیشتن و ... برام میذاره رو لف تاف خودش اما فقط بهم میجه گوش کنم  میذاره بالا سرم اما وقتی مامی خواسش نیست من یه غلت ماخرانه میزنم و صفحه لف تاف رو نگاخ میکنم وای که چگد عسک هاش گشنگه من عاشق تصبیر هاشم . بعد ماما که میخواد شیرم بده کلی تو چشم های مامانی نگاه میکنم و با انگشت ششت ماما بازی میکنم مامان هم صد تا بوسم میکنه . بعدش من یک ...
17 دی 1390

برنامه روزانه ی صبحگاه آرشیدا (عکس)

صبخ ها معمولا با باباهی ساعت پنج بیدا میشم وبا یه صدای کوشولو إإ مامانی خفت متر از خواب میپره بالا...     مامانی تصمیم داره از این به بعد اولین نظر رو خودش بنبیسه  . صبخ ها معمولا با باباهی ساعت پنج بیدا میشم وبا یه صدای کوشولو إإ مامانی خفت متر از خواب میپره بالا... منم نیشم تا بنا گوشم باز میشه  وقتی صورت مخربون مامانی مو میبینم  . برا صبحونه اول یه دل سیر می می میخولم وای که چگد خومشزهست  . بعد بابایی دوش میگیره و با مامانی معمولا صبحونه میخولند و منو ناز میکنند . بابا که ساعت شیش میله سل کار باز دوباره منو ماما لالا میکنیم  البته من میخوابم تو دل مامانی لوی تختشون وای که چقد دوست دارم ...
15 دی 1390

تولد سه ماهگی من (عکس)

امشب من سه ماهه میشم و کلی چیز های گشنگ یاد گرفتم و ... امشب من سه ماهه میشم و کلی چیز های گشنگ یاد گرفتم و به قول مامان برا خودم خانمی شدم. عصر که بابایی میاد حونه یه ساعتی با خم صخبت میکنیم بابایی میگه امروز چکار کردی منم براش تعریف میکنم بابایی هم بین ش میگه خب دیجه چکار کردی منم میگم  (او  ا آ غو غا (خنده  لبخند) او با آ ۀ أ إ ) وای که بابایی چقد با این چند تا کلمه خرف من ذوق میکنه اجه خرف بزنم فکر کنم مامان و بابایی دیجه منو بخورند چند شب پیش هم رفتیم فروشگاه کتاب مامان کلی برام کتاب لالایی و سی دی خاله ستاره خرید بعد میجم عسک هاش رو براتون بذاره تازه کتابهای تقویت هوشم رو هم چند بار تا خالا خوندم خلی دوستشو...
10 دی 1390