آرشیدا عشق مامانی و باباهی آرشیدا عشق مامانی و باباهی ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

☺☻آرشیدا خورشید آریایی☺☻

تولد دو ماهگی من (عکس)

من دیشب دو ماهمه شدم و ... بابایی و مامانی یه عالمه خوخشالند چه من دارم بزرگ میشم حالا دیجه شب ها خدود ٥ تا ٦ ساعت رو راخت میخوابم  . مامان و بابایی مو کامل میشناسم وختی بابا صدام میکنه سرم رو برمیگدونم اونم کلی بوسم میکنه . منم براش دست و پا میزنم و غان غان میکنم. وختی هم مامان شیرم میده تو چشم هاش نگاه میکنم اونم خی قربون صدقم میره . دیشب هم تیف کدم کلی رفتیم بیرون گشتیدیم بعدش خم لفتیم شام پیتزا خودیم البته من عصاره شو (شیر مامانی) خودم . اینم عسک های دیشبم قبل لفتن اینم عکس آخر پرنسس ناز نازی ما ...
11 آذر 1390

باباجون و مامان جونم از مکه برگشتند هورا (عکس)

اما ما خنوز نلفتیم ؟؟؟!!! اما میریم به زودی ... دوشنبه باباجون مامان جونم از مکه برگشتند (اصفهان) اما چون هر دوشون سرما خورده بودند به مامان گفتند تا چند روز دیگه ما بریم (از اهواز) چون من خلی کوچولو ام سرما نخورم . منم که خمش لالا کدم و بابایی هم که سر کاره فک کنم تازه منم باید شنبه برم واسکن بزنم  . شب هم قراره بابایی اومد جشن بگیریم چون دو ماهم تموم شد . اینم عکس های امروزم مامان قربون خواب نازت دردونه ...
10 آذر 1390

آرشیدا و پل معروف اهواز (عکس)

این اولین باری بود که من لفتم پارک اما ... جمعه که بابایی خونه بود ما رفتیم پارک. من عاشق پالکم و کنار لودخونه بابایی و مامان کلی عکس ازم گرفتند اما من بیشترش لالا بودم توی هوای سرد وقتی یک پتو گرم دورت باشه و توی بغل بابایی یا مامانی باشی لالا خلی حال میده برا شام هم که من بغل مامانی بودم که داشت شاورما میخورد از زیر سامببیجش چکید لو دستم منم دستم کدم دهنم و مالاچ مولوچ شلو کدم به خولدن  که مامان یه دفعه متبجه شد و دیجه نگذاشت بخورم  چرا؟؟؟!!! بعدش خم با مامان و بابا رفتیم یه کتاب فلوشی بزگ مامان برام کتاب های تقویت هوش نوزاد لو خرید که من عاشقشونم  هل روز عسکش لو میبینم بعد لفتیم بابایی یه کلاه صورتی خلگوشی برام خرید ممن...
6 آذر 1390

آرشیدا کوچولو و دوست مهربونش مهرشاد (عکس)

یه شب مهرشاد و بابا و مامانش آمدند خونمون ... مهرشاد اینا همسایه ما هستند مامان و بابای اون پرستارند مامان مهرشاد خلی مخلبونه من که دل مامانی بودم همش میومد آمپول میزد به مامانی الان هم که من به دنیا اومدم مامانی همش زنگ میزنه مامان مهرشاد و مشکل منو بهش میگه یه شب هم تازه اومدند خونمون بعد منم با مهرشاد جون عکس گرفتم    ...
23 آبان 1390

عکس جدید آرشیدا با عروسک هاش

وختی بابایی هوس عکس گرفتن میکنه ... آرشیدا کوچولو که همیشه در حال خواب نازه دانشمند کوچولو در حال حساب کردن لبخند معصوم آرشیدا در خواب خورده شدن آرشیدای خوشمزه توسط ماهی هاش حرف های یه دخمل کوچولو با عروسکش آرشیدا و دوست کوچولوهاش ...
14 آبان 1390

تولد یک ماهگی من

دیشب ماهگرد تولدم بود ... بعد از پشت سر گذاشتن این خمه سختی من یه ماهه شدم شب بابایی من و مامانی شام برد بیرون یه جشن کوچولوی سه نفره   . اما شیرینی و کیک نخرید آخه مامان یک چمی چاق شده   . شب هم اینگد من خسته بودم تا صبح لالا کدم اما مامان هر دو ساعتی بیدار میشد میخواست به زور بهم شیل بده بابا بذارید لالا کنم  خی میگفت آشیدا مامان خوبی؟؟؟؟  . صبح که با صورت خندون پا شدم شیر خوردم بابا و مامانی کلی ذوق کدند جفتند آفرین دخمل خوب  . بعدش بازم لالا کدم اما حرف های اونا لو میشنیدم مامانی میجفت مث فیشته ها شده بابایی هم میجفت دخمل ام بزرگ شده دیجه خانم شده منم جشم هام رو باز کدم بعد آلوم بستم (ناز آرشیدایی...
13 آبان 1390

شعر آهنگی که بابا برا عکس هام گذاشته

بابا روز بعد از تولدم با عکس هام یه آلبوم برام درست کرده بود ... فرشته اومدی از دور   چطوره حال و احوالت یکم تن خسته راهی   غباره رو پر و بالت فرشته اومدی از دور   ببین از شوق تابیدم میدونستم میای حالا   تو رو من خواب میدیدم چه خوبه اومدی پیشم    تو هستی این یه تصویره چقدر آرامش ات خوبه   چقدر حرف هات شیرینه فرشته آسمون انگار   خلاصه ست رو دو تا بالت ...
10 آبان 1390