آرشیدا عشق مامانی و باباهی آرشیدا عشق مامانی و باباهی ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

☺☻آرشیدا خورشید آریایی☺☻

کریسمس مبارک

امیدوارم بابانوئل به جای کادوی زیبا ... امیدوارم بابانوئل به جای کادوی زیبا تقدیر زیبا برای تو هدیه بیاره تقدیر خوب رو نمیتونی الان حس کنی اما در آینده میفهمی بهترین آرزو رو برات داشتم کریسمس مبارک . . . God will be with u You cannot be everything to everyone No matter how hard u try Just do the very best u can As each day passes u by God will be with u Happy new year ...
5 دی 1390

آرشیدا کوچولو در جمع دوستان (عکس) اولین قهقهه

روز جمعه صبح من و مامان و بابایی دعوت بودیم خونه دایی مامان... این دوستان نه اون دوستان دایی جون همه فامیل رو دعوت کرده بود برا نهار. صبح که از خواب بیدار شدم مامان بردم حمام بابایی هم هر چی دم دستش بود خی مینداخت روی من که سردم نشه بعد از اینکه بابا و مامان صبحونه شون رو خودند راه افتادیم تازه منم که دیجه بزرگ شدم برا اولین بار صندلی عبق تو کریرم نشستم تا اونجا هم لالا بودم راه یک کمی دور بود ولی خیلی خوب بود وای یه عالمه بچه اونجا بود همه دورم جمع شدند کلی بوسم کردند بعد نهار هم رفتیم بیرون توی طبیعت خیلی خوش گذشت اینم عسک هام با بچه ها اون قد بلند مو مشکی خوشکله مهین بعدی که قیافش خیلی مظلومه بهار جونمه اونم که تل ...
4 دی 1390

اولین شب یلدای آرشیدا کوچولو (عکس)

روي گل شما به سرخي انار ، شب شما به شيريني هندوانه ، خندتون مانند پسته و عمرتون به بلندي يلدا . شب يلدا مبارک . . . وای دیشب خیلی خوش گذشت. من و مامانی و بابایی قبل از اینکه بابایی از سر کار برگرده مامانی منو تیف کد بعد مامان خمش میرفت تو آبشسخونه و بوهای خلی خوفی می اومد فک کنم چند نوع غذا درست کده بود بعد هم یه عالمه میوه شست و روی میز گذاشت آجیل گز شکلات لبو خندوانه وای چه رنگ های گشنگی من چه محو تماشاشون شدم شب که بابایی اومد طبگ معمول اول یه عالمه لفم رو کشید بعد یه عالمه بوسم کد بعد یه عالمه تعریفم رو پیش مامانی کد که ماما خی میگفت خودم میدونم بعد لفت خمام و خودشون یه عالمه شام خودند به منم جفتند فردا تو عصاره شو...
1 دی 1390

تالاب چغاخور (عکس)

توی راه برگشتمون به اهواز... توی مسیر برگشت به اهواز بابا کنار یه تالاب گشنگ ایستاد اما چون باد میومد مامان منو از ماشین پیاده نکد اما جای خلی قشنگی بود اینم منم تو ماشین ...
29 آذر 1390

اولین مسافرت آرشیدا به اصفهان (عکس)

این اولین باری بود که به اصفهان (نصف جهان) شهر بابایی و مامانی میرفتم...   روز یکشنبه یه روز قبل از تاسوعا بابایی از شرکت با مامانی تماس گرفت و به مامان گفت آماده باشید که فردا صبح زود راه می افتیم که بریم اصفهان. وای مامانی چگد خوشحال شد   چون این چند وقتی چه من تو دلش بودم تا خالا نتونسته بودند برند اصفهان چون مامانی به خاطل من استراحت مطلق بود حالا بعد یه سال همه رو میدیدند تازه مامان جونم ام هم تاسوعا نذری شله زرد داشت و همه اونجا بودند. وای جای شما خلی خالی بود وقتی رسیدیم خونه مامان جون همه اینگد منو بوشیدند و لپ هام جرفتند کشیدند منم اول یه کمی گریه کدم    چون مامانم رو میخواستم  بعد براشون کلی خندی...
25 آذر 1390

واکسن دو ماهگی

امروز صبح زود که از خواب بیدا شدم... شیرم رو که خودم یه بوس از مامانی گلفتم و آلوم چشم هام لو بستم که ادامه خوابم لو بلم مامانی گفت آخه  بعدش هم ددی که میخواست بله سر کار اومد بوسم کد اونم گفت آخی به مامانی گفت امروز باید ببریش برا واکسنش دیگه؟ ماما هم گفت آره واسکن دیجه چیه؟؟!!! چند ساعت بعدش که بیدا شدم دیدم ماما داره لباس هام رو عبض میکنه جانمی میخوایم بلیم دد . مامانی که زنگ زد بلا تاسکی جفت خانه بهداشت میلیم.آ قای تاسکی هم گفت آخه دالین میبرین واسکنش بزنین؟ مامانم هم گفت چاره ای نیست! . منم هم بخش جفتم آقای تاسکی دایم میلیم دد . پیاده که شدیم مامان بلدم یه جایی پل از بچه کوچولو مثل خودم اما یه اتاگی بود بچه کوچول...
12 آذر 1390