آرشیدا عشق مامانی و باباهی آرشیدا عشق مامانی و باباهی ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

☺☻آرشیدا خورشید آریایی☺☻

اولین شب یلدای آرشیدا کوچولو (عکس)

روي گل شما به سرخي انار ، شب شما به شيريني هندوانه ، خندتون مانند پسته و عمرتون به بلندي يلدا . شب يلدا مبارک . . . وای دیشب خیلی خوش گذشت. من و مامانی و بابایی قبل از اینکه بابایی از سر کار برگرده مامانی منو تیف کد بعد مامان خمش میرفت تو آبشسخونه و بوهای خلی خوفی می اومد فک کنم چند نوع غذا درست کده بود بعد هم یه عالمه میوه شست و روی میز گذاشت آجیل گز شکلات لبو خندوانه وای چه رنگ های گشنگی من چه محو تماشاشون شدم شب که بابایی اومد طبگ معمول اول یه عالمه لفم رو کشید بعد یه عالمه بوسم کد بعد یه عالمه تعریفم رو پیش مامانی کد که ماما خی میگفت خودم میدونم بعد لفت خمام و خودشون یه عالمه شام خودند به منم جفتند فردا تو عصاره شو...
1 دی 1390

تالاب چغاخور (عکس)

توی راه برگشتمون به اهواز... توی مسیر برگشت به اهواز بابا کنار یه تالاب گشنگ ایستاد اما چون باد میومد مامان منو از ماشین پیاده نکد اما جای خلی قشنگی بود اینم منم تو ماشین ...
29 آذر 1390

اولین مسافرت آرشیدا به اصفهان (عکس)

این اولین باری بود که به اصفهان (نصف جهان) شهر بابایی و مامانی میرفتم...   روز یکشنبه یه روز قبل از تاسوعا بابایی از شرکت با مامانی تماس گرفت و به مامان گفت آماده باشید که فردا صبح زود راه می افتیم که بریم اصفهان. وای مامانی چگد خوشحال شد   چون این چند وقتی چه من تو دلش بودم تا خالا نتونسته بودند برند اصفهان چون مامانی به خاطل من استراحت مطلق بود حالا بعد یه سال همه رو میدیدند تازه مامان جونم ام هم تاسوعا نذری شله زرد داشت و همه اونجا بودند. وای جای شما خلی خالی بود وقتی رسیدیم خونه مامان جون همه اینگد منو بوشیدند و لپ هام جرفتند کشیدند منم اول یه کمی گریه کدم    چون مامانم رو میخواستم  بعد براشون کلی خندی...
25 آذر 1390

واکسن دو ماهگی

امروز صبح زود که از خواب بیدا شدم... شیرم رو که خودم یه بوس از مامانی گلفتم و آلوم چشم هام لو بستم که ادامه خوابم لو بلم مامانی گفت آخه  بعدش هم ددی که میخواست بله سر کار اومد بوسم کد اونم گفت آخی به مامانی گفت امروز باید ببریش برا واکسنش دیگه؟ ماما هم گفت آره واسکن دیجه چیه؟؟!!! چند ساعت بعدش که بیدا شدم دیدم ماما داره لباس هام رو عبض میکنه جانمی میخوایم بلیم دد . مامانی که زنگ زد بلا تاسکی جفت خانه بهداشت میلیم.آ قای تاسکی هم گفت آخه دالین میبرین واسکنش بزنین؟ مامانم هم گفت چاره ای نیست! . منم هم بخش جفتم آقای تاسکی دایم میلیم دد . پیاده که شدیم مامان بلدم یه جایی پل از بچه کوچولو مثل خودم اما یه اتاگی بود بچه کوچول...
12 آذر 1390

تولد دو ماهگی من (عکس)

من دیشب دو ماهمه شدم و ... بابایی و مامانی یه عالمه خوخشالند چه من دارم بزرگ میشم حالا دیجه شب ها خدود ٥ تا ٦ ساعت رو راخت میخوابم  . مامان و بابایی مو کامل میشناسم وختی بابا صدام میکنه سرم رو برمیگدونم اونم کلی بوسم میکنه . منم براش دست و پا میزنم و غان غان میکنم. وختی هم مامان شیرم میده تو چشم هاش نگاه میکنم اونم خی قربون صدقم میره . دیشب هم تیف کدم کلی رفتیم بیرون گشتیدیم بعدش خم لفتیم شام پیتزا خودیم البته من عصاره شو (شیر مامانی) خودم . اینم عسک های دیشبم قبل لفتن اینم عکس آخر پرنسس ناز نازی ما ...
11 آذر 1390

باباجون و مامان جونم از مکه برگشتند هورا (عکس)

اما ما خنوز نلفتیم ؟؟؟!!! اما میریم به زودی ... دوشنبه باباجون مامان جونم از مکه برگشتند (اصفهان) اما چون هر دوشون سرما خورده بودند به مامان گفتند تا چند روز دیگه ما بریم (از اهواز) چون من خلی کوچولو ام سرما نخورم . منم که خمش لالا کدم و بابایی هم که سر کاره فک کنم تازه منم باید شنبه برم واسکن بزنم  . شب هم قراره بابایی اومد جشن بگیریم چون دو ماهم تموم شد . اینم عکس های امروزم مامان قربون خواب نازت دردونه ...
10 آذر 1390

آرشیدا و پل معروف اهواز (عکس)

این اولین باری بود که من لفتم پارک اما ... جمعه که بابایی خونه بود ما رفتیم پارک. من عاشق پالکم و کنار لودخونه بابایی و مامان کلی عکس ازم گرفتند اما من بیشترش لالا بودم توی هوای سرد وقتی یک پتو گرم دورت باشه و توی بغل بابایی یا مامانی باشی لالا خلی حال میده برا شام هم که من بغل مامانی بودم که داشت شاورما میخورد از زیر سامببیجش چکید لو دستم منم دستم کدم دهنم و مالاچ مولوچ شلو کدم به خولدن  که مامان یه دفعه متبجه شد و دیجه نگذاشت بخورم  چرا؟؟؟!!! بعدش خم با مامان و بابا رفتیم یه کتاب فلوشی بزگ مامان برام کتاب های تقویت هوش نوزاد لو خرید که من عاشقشونم  هل روز عسکش لو میبینم بعد لفتیم بابایی یه کلاه صورتی خلگوشی برام خرید ممن...
6 آذر 1390