صحبتهای یه مامان و بابای دلسوز با دخملشون که میخواد زود به دنیا بیاد
از اونجا که من خی به مامانی ضربه میزدم و دوست داشتم زودتری به دنیا بیام اما نمیدونم چرا بابایی و مامانی اینقدر ناراحت بودند. به بیمارستان که رسیدیم مامان که رفت باز خانم ماماهه منو چک کنه خی محچم شکم مامانی و من رو فشا داد منم محکم هی شکم مامانی خودم رو سف میکردم هی خسته میشدم بعد هم به مامانی گفت که امشب مامانی لالا کنه بیمارستان فردا هم شچمش رو پاره کنند(سزارین) تا من رو در بیارند تازه بذارند توی دستگاه بعد مامانی رفت تا فرم بستری رو بده بابایی. همون موقع مامانی دو تا خانم رو پشت در اتاق نی نی ها دید که داشتند گریه میکردند که بچه هاشون توی دستگاه بودند که به مامانی گفتند برو استراحت کن فقط تا نی نی کامل به دنیا بیاد نه با یه ریه ناقص با یه هزینه شبی 400 هزار تومانی . مامانی هم اومد به بابایی جریانا رو گفت بعد هر دوتاشون نشستند صندلی با من منطقی صحبت کردند گفتند ببین آشیدا خانمی خیچ خبری یا عجله ای نیست عدیدم همه چیز آرومه دو هفته دیجه حداقل باید صبر کنی. منم چون بابایی و مامانی رو خیلی دوست دارم قبول کدم دیجه( بین خودمون باشه من دیدم اخه باباهی بخواد شبی 400 بده دو هفته اش میششه خدودا 6000 میلون آخه باباهی گناخ داره ) .مامانی هم رفت به خانم ماماهه گفت دوست ندارم دخمل ام نارس به دنیا بیاد اونم زنگ زد دکتر مامان که دکتر یه عالمه آمپول داد مامانی و گفت استراحت مطلق مامانی باباهی هم اومده خالا پیش مامانی تا بعدا مامانی مامانی خم بیاد منم محچم دوباره چبسیدم شچم مامان تا برسم....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی