جریان به دنیا اومدن من (آرشیدا)
از اونجا که خانم دکتر برا مامانی تاریخ ١٢ مهر رو برا به دنیا اومدن من مشخص کرده بود ده مهر مامان نوبت دکتر داشت اما من که دیجه خسته شده بودم روزش اصلا تکون نخودم و مامان وبابایی رو خلی نگران کدم شب مامان بعد از بالا رفتن از شصت تا پله مطب خانم دکتر و چک کدن صدای قلب کوشولوی من خانم دکتر گفت ماما باید بره بیمارستان تا از قلب من نوار بگیره تا مطمئن بشه حال من خوبه که نوار قلبم هم خوب بود شب که برگشتیم خونه همه چیز خوب بود اما حدودای ساعت ٣ نصبه شب خودم یه تکون محکمی خودم و بابایی و مامانی و مامان جون رو با صدای آخ مامانی از خواب بیدار کدم مامان جون به مامانی گفت که بخاطر پله هاست استراحت کنه خوب میشه اما نمی دونستند که من قراره یه روز زودتر به دنیا بیام که با تولد عمه زری یه روز بشه. صبح که بابایی از خواب بیدار شد مامانی هم هی دردش میگرفت خی کم میشد بابا گفت میخوای امروز نرم سر کار؟مامانی گفت نه نینی قراره فردا به دنیا بیاد بعدم یه صبحونه مفصلی خوردند تا دل درد مامانی بهتر بشه (نون و کره عسل شیر پنیر) خلاصه بابایی که رفت تکون های من بیشتر ودرد مامان زیادتر شد مامانی که دیگه طاقت نداشت زنگ زد بیمارستان و خانم پرستاره گفت باید بیای تا چک بشی همون موقع سریع مامانی و مامان جون سریع لباس پوشیدند که برند برق رفت و مامان مجبور شد چهار طبقه رو از پله ها بره پایین. وقتی مامانی اینا رسیدند و مامان چک شد خانم ماماهه گفت نی نی کوچولوت داره به دنیا میاد!!! مامانی گفت حالا که خیلی زوده تازه فردا تاریخ سزارینش هست یعنی دو هفته هم زودتر از تاریخ سونو؟. مامان هم سریع زنگ زد بابا که بابایی خیلی تعجب کرد و سریع خودش رسوند بیمارستان( البته یک ساعتی طول کشید و مامانی درد میکشید)بقیه مطلب رو در عنوان بعدی بخونید.