دو سال و دو ماهگی جوجوی شیرین زبونم
پاییز هفت رنگ
آرشیدای دو سال و دو ماهه (پاییز-آبان 1392)
آرشیدای 4 ماهه (پاییز- دی 1390)
با مامان گهرم
92.8.11
قرار شده آرشیدا وقتی که باباهی میاد خونه دیگه سی دی اموزشی و کارتون نگاه نکنه
عاشق بی بی انیشتینه
سی دی هاشو رو توی کشو میز تلویزیون گذاشتم تا خودش حق انتخاب داشته باشه
خوشحال یه سی دی نشون باباهی دادی و با ذوق گفتی بابا از اینا
بابا هم که میدونه این یه قانونه نگاهی بهم کرد و چشمکی زد و ...
آرشیدا نه مامان الان وقتش نیست بگذار برا فردا صبح
آرشیدا همون طور که سی دی دستش بود آروم انداختش زمین و بغض و دوید بغل باباهی و تو گریه گفت
با مامان گهرم (قهرم) و بعد دوید بغل خودم
اما من فقط یه بار بیشتر فکر نمیکنم ازش چند روز پیش پرسیده بودم با مامان قهری ؟ آیا واقعا من و بابا درست شنیدیم
به قول دکتر شهرام اسلامی بچه ها خیلی زرنگ تر از اون چیزی اند که ما فکر میکنیم. تمام ژن های زیرکی من و بابا و کل خاندان باباهی و مامانی توی آرشیدا نهفته ست .
عاشق تمرین درست ادا کردن کلماتتم که اصلا به خودت زحمت تکرار حرفی رو نمیدی وروجک
مامان دهره عاشگته
قالب وبلاگ تولدت
این قالب خوشمل رو برای تولدت درست کردم با عشق و 1000 تا قربون صدقه رفتنت
مامان سپهر و سهند عزیز برام عکسش رو گرفت و فرستادش
اسمت چیه؟
( آر تی دا)
آرشیدا عاشقتم
92.8.13
دقیقا ساعت 21:45
بهترین مادر بزرگ دنیــــــــــــــا روح ات شاد
92.8.13
آرشیدا جون دختر مهربونم ،وقتی که مامان بزرگ مدرسه میرفت من پیش مادر پدر جون میموندم
عاشقش بودم ، با بوی چادرش آنچنان مست میشدم که سریع توی بغلش خوابم میبرد
اولین قصه های زندگی ام رو مادر بزرگم برام میگفت ... قصه ماه پیشونی و خاتونی هفت در رو بستی رو خیلی خوب هنوز هم یادمه
اینقدر مهربون بود که هر شب که میرفتیم خونشون آخر شب خودم رو به خواب میزدم که برنگردم خونه خودمون و صبح با بوی تخم مرغ خونگی سرخ شده داخل کاسه روحی که روغن از زیر انگشت هام چکه میکرد بیدار میشدم ...
عاشق کرسی های گرمش بودم که پای قصه های شیرینش تا صبح توی بغلش آنچنان خوابم میبرد و آرامش میگرفتم که ....
پدر بزرگم دقیقا 10 سال پیش 82.8.13 از دنیا رفت
مامان گفت اینقدر راحت رفت که هیچ کس فکرش رو هم نمیکردمثل فرشته ها
گرچه نتونستم برای مراسم خاک سپاریش برم اما لحظه لحظه خاطرات شیرینش این چند روز توی ذهنم بود و از جلوی چشمم دور نمیشد .
ای زیباترین مادر بزرگ دنیا خداحافظ
جاده ایذه و شیر سنگی های پهلوانانش
روی قبر های قدیمی پر بود از این گل زرد های زیبا
مسیر اصفهان اهواز
شیر سنگی های نامی اطراف ایذه
92.8.20
نماز خوندنت رو قربون
92.8.21
برای سجده کاملا پهن زمین میشی و راحت میخوابی
پسر دایی آشیدا ، کیان
تربچه عمه
عاشق بوی گلوت شده عمه
پرنسس مهسای خاله
مهسا امسال پیش دبستانیه اما همبازی خوبه آرشیداست و بعضی مواقع که ارشیدا حرفش ، حرف زوره تحمل میکنه دیگه
از باغچه تا باغ و ساحل زاینده رود
92.8.23
سرما نخوری وروجکی اینقدر چادور چاقچه کردی
نصف سفر در مسیر خونه این مامان جون ، اون مامان جون بودیم تا کنارشون
این مامان جون : بابا بیاید اینجا دیگه دلمون برا آرشیدا تنگ شده خاله مریم هم الان اینجاست
اون مامان جون : نوبت ما نشد عمه مریم قراره بیاد ها گفته دلش برا آرشیدا یه ذره شده
این مامان جون : الان با دایی رضا و خاله مریم و خاله زهرا و باباجون و دایی معین نشستیم دور هم فقط جای شما خالیه ها
اون مامان جون : باز این وروجک رو بردید عمه زری داره بهونش رو میگیره
باشه الان میایم ، باشه الان میایم
اینم سفر نامه این سری اصفهان ما
آنای موتور سوار
عرفان عمه مریم طوطی اش (کوکی ) رو هم آورده بود تا آرشیدا باهاش بازی کنه
آرشیدا هم دایم میگفت تــــــــــــــــــــــو تــــــــــــــــــــــــو تا حدی که عمه زهرا چندین بار اومد که درسته بخوردت که هر بار گرفتیمش
92.8.24
اینجا داشتی برای عمه زری که از بالا نگاهت میکرد دلبری میکردی
92.8.25
وقتی نی نی در حین عکس گرفتن هوس تاب تاب بازی بیفته
و در آخر کله پاچه گرام نذر عید قربان باباهی ام که سهم ما شد
صرفا برای دل سارا خوشتیپم
اولین بار که آرشیدا کله پاچه میل نمودند
عجب آدم های بی رحم خوشمزه خواری هستیم ما
babbit = rabbit
92.9.3
اولین کلمه انگلیسی که با دیدن خرگوش روی جورابت و کفشت گفتی
دو دکتر در یک روز
92.9.3
سرما خوردی و به خاطر اینکه بشتر نشه
صبح بابایی دیر تر رفت مه خیلی شدیدی هم بود و قبل از رفتن ما رو به کلینیک نزدیک خونه مامان جون پرستار رسوند و با هزار تا بوس از چشم و سر و رو و چشم و ناز و ادا از بابا جدا شدی و بعد از ویزیت سه آمپول در جا نوش جان کردی
چون کلاس داشتم تو فکر بودم که حالا با چه وجدانی تنهات بگذارم و راهی دانشگاه بشم مبحث درس هم روان درمانی بود و مهم
به بهمونه ام ام از سوپر سر کلینیک کلی بیسکوییت و پاستیل خریدیم و دیگه حاضر به بغل هم نشدی و پیاده تا چند متری خونه مامان جون پرستار با ذوق و شوق خوردنی ها اومدی
چون صبح ساعت 8 بود گفتم یکم دیرتر میرم و بغل ات میکنم تا خوابت ببره بعد راه می افتم
مامان جون و آرش رو که دیدی آنچنان رفتی بغلشون که حتی خدا حافظی هم نکردی وروجک و من تونستم با خیال راحت به کلاسم برسم
92.9.3
بعد از ظهر ساعت 4 مهین جون از بیمارستان شرکت نفت تماس گرفت و گفت امروز دکتر مولوی اورتوپد پا از تهران اومده اما بعید میدونم این هفته هم نوبت بده اما تلاش خودش رو میکنه
بعد از ماه ها تلاش برای یه نوبت ساعت 7:30 شب تونسته بود یه نوبت بعد از هزار بار تماس و این دکتر و اون دکتر و دوست و پارتی و خلاصه از این برنامه ها جور شدو رفتیم بیمارستان مهر و با نامه و پیش قرار و و آشنایی و غیر قرار شد ویزیت بشیم
دکتر فوق العاده مهربون و حرفه ایی که سریع تشخیص و تجویز کفش طبی دادند که برای پای کوچولوت ساخته بشه
خدایا هزاران هزار بار شکرت که آرشیدا سالمه وقتی بچه ها رو میبینی که پاهاشون تا ران توی گچه یا ساقه پاشون مثل نی باریکه یا یه پا کوتاهتر و یکی بلند تره یا یک پاشون مصنوعیه و کودک من داره راه میره و میخنده و بازی میکنه باید واقعا شکر گوی خدا بود که مشکل اش حل شدنیه
آرشیدا منتظر
طلای من و بابا در حال درخشش
این روزها با مفهوم پول کاملا آشنا شدی و برای خرید چیزهایی رو که برداشتی رو روی میز سوپری میگذاری تا قیمت گذاری بشه و پولش داده بشه و بعد بر میداری
پول برات جذابیت بیشتری پیدا کرده و با دیدنش ذوق میکنی و فیل ات هوس هندوستان و خوراکی می افته
باران ببار اما نه از نوع اسیدی قربونت
یکشنبه 92.8.11
صبح سر کلاس استاد بلوطی دکترای بالینی کودک برای اولین بار با توافق ایشون موفق شدم شرکت کنم
صبح آرشیدا رو سپردم دست پرستارش و راهی دانشگاه شدم
توی مسیر با نم نم بارون روی شیشه به این فکر فرو رفتم که آخیش بالاخره از میزان این آلودگی هوا یکم کم میشه ها
توی فضای سبز جلو دانشگاه دو سه تا نفس عمیق کشیدم و خوشحال رفتم سر کلاس
نشستم دیدم نفسم درست نمی آد و قلبم یکم سنگین شده
اس دادم برا باباهی شاهین که آره از ذوق دیدن دکتر بلوطی و خوشحالی بسیار قلبمان به درد آمده
باباهی هم جواب داد تا این حد
دو روز بعد متوجه شدم نگو باران جان هم تاثیر به سزایی در این حال خوب ما داشته و به غیر از ما در بسیاری دیگر افراد ذوق آورده و آنه را راهی بیمارستان کرده
آرشیدا به خاطر آلودگی بیش از حد هوا تا اطلاع ثانوی در حصر خانگی به سر برده و پارک رفتن ممنوع شده