18 تا 19 ماهگی بهترین هدیه خدا
مادرم ، ای تنها عشق ابدی من، عمر جاودانه ات رو از خدا میخواهم
92.2.11
دومین سالی که طعم مادر بودن رو با تو فرشته نازم تجربه میکنم
فرشته کوچولوی پاک و معصوم من
ای همه هستی من
ای وجودم
من عاشق و تشنه ی اون قلب مهربون و آغوش پر محبت توئم که دست های کوچولوت رو دور گردم حلقه زده و مرا از گرمای تن نرم و نازک وجودت بهرمند میکنی
خوشحالم و به خودم میبالم به خاطر وجود مهربانت
من عاشق اون ناز و اداها و پشت چشم نازک کردن هاتم
آخه این همه ناز رو کجا یاد گرفتی که هر لحظه دلم رو آب میکنی
کتیبه های چند صد هزار پیش شاه پیرآقا
٩٢.١.٤
بابایی که برا خودش توریست گردی میکنه با توجه به مطالعاتش بردمون یه جایی تا آثار و نقوش بزهای ماقبل تاریخی رو ببینیم
آرشیدا با دیدن سوارکاران اسب سوار اون منطقه بیشتر ذوق کرد
عیدو دید و بازدید
92.1.5
آرشیدا خونه عمه مریم که کلی با فیلیپ مورچه و عرفان بازی و بسی دلبری نمودند...
در میسر بازگشت به اهواز و جاده و جای دیدنی اشگفت سلمان
92.1.7
آرشیدای سال 91 و آرشیدای سال 92 زیر یک درخت
بنای تاریخی اشگفت سلمان در شهر ایذه
آقا اسبه که کلی حشره اطرافش بود و از کنارش عبور کردیم و کلی ذوق کردی
غذای خوشرنگ آرشیدا
92.1.9
آب بازی
92.1.11
تمرین های آرشیدا برای با ملاقه آب رو از یک ظرف به ظرف دیگه انتقال دادن
الان دیگه تقریبا داری یاد میگیری قاشق غذات رو برعکس دهانت نگذاری و یکم غذا هم باهاش توی دهن کوچولوت میره
من عاشق تو و تو عاشق آب بازی
سیزده و به قول اصفهونی ها سینزده بدر امسالمون
92.1.13
قبون اون توت خودنت که اینقدر با اشتها میخوری ... اولین بار که توت قرمز خوردی . اصفهان که بودیم توت فرنگی هم پدر جون بوته هاشو خریده بود کاشت توی باغچه و دو تا توت فرنگی قرمز خوشرنگ داشت که هر دو شون رو نوش جان کردی
آرشیدا در حال حرف زور گفتن به مهین ... مهین مونده آرشیدا چی میخواد و به من میگفت خاله نمیفهمم چی میگه چی میخواد والا منم نفهمیدم
آرشیدا شب ها دیگه توی اتاق خودش لالا میکنه
92.1.15
قبون خوابیدن قشنگت بشه مادر از وقتی دیگه شیر نخوردی دو ، سه شب بعدش رسما اتاقت هم جدا شد و شب تا صبح رو راحت توی اتاقت میخوابی
اینم یک موفقیت بزرگ دیگه
صبح زود که باباهی میخواد بره سر کار بیدار میشی که بغلت میکنه و میاردت پیش من بعد با هم ادامه خوابمون رو میریم
صبحانه مورد علاقه دخترم
92.1.17
صبحانه مورد علاقه دخترم این روزها شده شیر و کورن فلکس با قطعه های برش خورده موز
میخوری کلی هم به به میکنی مامانی هم وسطش یه لیوان شیر با نی بهت میده
نوش جونت امیدم
با همین دونه های کورن فلکس یادگرفتی قاشق رو درست ببری نزدیک دهانت بدون اون که دونه ها بیفتند
عاشق گل و گیاهی
بابا هم دو تا تراریوم خوشگل درست کرده که خیلی دوستشون داری و هر روز میری و از نزدیک نگاهشون میکنی
18 ماهگی نوگل کوچولوی خونه پر از مهر ما
92.1.17
کمی با تاخیر برگزار شد و با تولد مامان همراه شد
قربون اون سرحالت بشم ... حیف که مامی ،ددی زودی با خوردن کیک تپل میشند وگرنه هر هفته برات یکی میگرفتم
آرشیدا شده عاشق کنترل کولر که مامان نصب کرده به دیوار
هر روز میره رو مبل و دست کوچولوشو دراز میکنه برا کنترل و قدش نمیرسه
تولدت مبارک ... تشویق
قبون نگاه منتظرت برم
حالا شمع ها رو فوت کن تا صد سال زنده باشی
تولدفقط به اسم مامان بود اما همش به نفع آرشیدا
قبون کیک تقسیم کردن و ناخنک زدنت
کیک رو درسته گذاشتیم جلوی آرشیدا و گفتیم بفرمایید ... اینقدر کوشولو و با ناز از خامه های دورش با انگشت کوشولوت برداشتی و خوردی (فیلم هاش هست بعد میتونی ببینی قبونت برم ) شمع بیچاره برای ده ها بار روشن شد و هر بار مامان ترانه تولد تولدت مبارک رو میخوند و بیا شمع ها رو فوت کن و بعد از فوت کردن دوباره شروع به انگشت زدن به کیک
این هم کادو خوکشل تولدت . کادو مامانی هم به صورت نقدی کارت به کارت پرداخت شد
خانه بهداشت
92.1.18
وزن :10و100گرم که کمی کاهش وزن داشتی (ویروسی بد جنس ،مسافرت،از شیر گرفته شدن)
قد : 80 سانت
واکسنت هم گفت روز زوج که امیدوارم زیاد درد نداشته باشه که دخمل کوچولوی منو اذیت کنه
واکسن 18 ماهگی جوجو طلای من در روز 92.1.21 زده شد
پای کوچولوش درد میکنه و نمیتونه تکونش بده
آرشیدا یه کوچولو تب کرد و شب اول پای کوچولوش رو نمیتونست تکون بده و با خوردن قطره استامینیفون تا صبح ساعت 9 صبح لالا کرد .
آرشیدا در پارک آدم کوچولوها
92.1.27
پارک چوبی شما وعده گاه شبونه های ما و هر یک شب در میون توی شهر آدم کوچولوها
آرشیدا کجا میخواد بره ؟
قبون چشم هات که وقتی میریم بیرون از خونه چشم هات همش زیر ماشین ها دنبال بچه گربه هاست
92.1.25
عصر ها قبل از اینکه باباهی بیاد فرشته کوچولوی خونه ما خیلی حوصله اش سر میره ، مامانم میبردش بیرون ها در سوپر مارکت و یه دوری با هم میزنند ...
آرشیدا هم خرسی تدی مورد علاقه اش رو پیدا کرد اونم کجا ؟ توی عروسک های خاله زری و هر کجا که میره با خودش میبردش (اسمش هم آنا گذاشته )
فرشته ناز مامان در پارک
قبون نگاهت که دنبال گنجشک ها و پروازشونه
عروسک قشنگ من قرمز پوشیده
92.1.24
تولد 18 ماهگی آرشیدا و تولد مامی زهره
92.1.18
فردای مراسم تولد... دوباره سوت و جیغ و هــــــــــورا با یه کیک نصفه و یه شمع
اینم ژله شب تولد که چون زیاد شیرینی خوردیم نتونستیم بخوریمش اما آرشیدا ترتیب اثر دادند چون برا رشد استخون هات عالیه منم اجازه میدم هرچه قدر دوست داری بخوری و مجالی بهش ندادی و تا فردا عصر که باباهی اومد بیاد خونه دیگه تقریبا یه کوچولوش مونده بود
ای قبون این ژله خودنت برم ... با اشتها میخوری و میگی اوهههه
کادویی برای آرشیدا
92.1.23
جمعه بعد از رفتن مهمانها خوابت برد فردا صبحش هم با هم رفتیم پارک وقتی از پارک برگشتیم مهلت ندادی لباست عوض بشه
چون مامانی بیشتر اسباب بازی هات رو برات بازی های هوشی میگیره اصلا فکر نکرده بودم که از این ست های فنجون ،نعلبکی ها هم میتونه خوشت بیاد
کلی با قوری ادای چای ریختن انجام دادی و با فنجون سر کشیدی و صدای خوشمزه در آوردی و من لذت شادی تو رو میکردم عشق طلای من
مامان یه ژله خوشگل خورده شیشه هم درست کردم البته پایه اش هلو بستنی بود که کمی آب شد اما فوق العاده خوشمزه شده بود
اولین بار که بلند ترین کلمات رو با هم گفتی
تــــــــــا تـــــا عبتی (تاب تاب عباسی)
92.1.27
شناخت تمام اعضا چهره
چشم. دماغ. مو. گوش. زبان. دندان
دست. پـــا. انگشت. ناخن . ناف
92.1.25
قبلا هم تقریبا دست و پا شکسته میدونستی اما الان دیگه بدون شک و با قاطعیت
دیدار با دو دوست مجازی در واقعیت
92.2.4 چهارشنبه شب نمایشگاه بین المللی اهواز
نمایشگاه کودک
دوستان خوبم مامان پریسا کوچولو ، مریم مهربون که واقعا چهره شادش انرژی مثبت به آدم میده
http://parisajoon.niniweblog.com
و مامان علی خوشتیپ، سارای خنده رو با قلبی قلمبه از بازم خنده
http://alijoon.niniweblog.com/
آرشیدای طلای مامان زمان خوابش با اومدن بهار تغییر کرد
هی این دکتر هلاکویی میگه مسافرت تمام عادت های بچه رو بهم میزنه ها !!! خب چیکار کنیم دیگه
الان بین ساعت 10 تا 10:30 میخوابی (البته ظهر هم دو تا سه ساعتی لالا میکنی ها و مامان یکم مطالعه میکنه) اونم کجا رو جیگر مامان تا خوابت ببره و مامان از بوی خوبت به آرامش برسه ، والا این یکی رو دیگه روانشناسان پیشنهاد داده بودند ... سرت رو میگذاری روی شونه ام و من موهای ابریشمی طلات رو ناز میکنم و برات لالایی میگم ، اینقدر زود خوابت میبره که دلم میخواد یکم دیگه بیدار بودی و برام ناز میکردی طناز کوچولوی من بعد بغلت میکنم و میبرت تو تخت اتاقت تا خود خود صبح لالا میکنی این فوق العاده ست روزهای اول چند بار کوچولو گریه کردی اما از پشت در نگاهت کردم و طاقت آوردم اما الان دیگه تا خود صبح لالایی میکنی به باباهی هم گفتم صبح که میخواد بره نیاردت تو تخت خودمون اونم قبول کرد اما دیگه صبح ها که میخواد بره سر کار فقط نگاهت میکنه و دیگه نمیتونه ببوستت ... حالا مردم میگند چه دلی داره این مامانه ، نمیدونند که ما کاری رو بدون 100 بار مطالعه و برنامه ریزی انجام نمیدیم ها
پروژه دستشویی
اونم خوب پیش میره و با بزرگ تر شدنت و به دست آوردن نگهداری بیشتر و کنترل روی جیش ات هر دو ساعت یکبار شده که خودم باید ببرمت البته یکی دو بارش رو هم خودت میگی وگرنه ... جالبه موقع سرازیر شدنش یادت میافته و استرس میگیردت و متاسفانه سه یا 4 بار پی پی کردنت در روزه یکم کلافه ام کرده بچه جون که خوشبختانه زمانش مشخصه و باید پوشک بشی ... پوشک های بیچاره تمیز فقط برای چند دقیقه بعد از هر بار دسشویی هم باید بهت دستمال بدم تا خودت رو خشک کنی که عاشق این کارتم بعدش هم دستمال رو میندازی سطل زباله یعنی اون موقع ست که میخوام قورتت بدم ها
صبحونه خوردنت رو قربون
یعنی اگه فقط من بخوام بهت صبحونه بدم که دیگه هیچ ، حالا یه کاسه شیر با کورن فلکس با یه قاشق که یکی در میون، صاف میره تو دهنت رو دیگه هیچ حالا با تخم مرغه و تخم بلدرچین ها میشد کنار بیای... فقط کافیه قاشق رو بگیرم و خودم بخوام بگذارم دهن . آنچنان قهر میکنی و میخوابی و دو سه باری دور خودت میچرخی که من موندم واقعا این رفتار رو کجا دیدی آخه بچه جون ( واقعا رفتار غریزی ات گل میکنه ) هیچی دیگه منم میگم وای کی دخملی منو ناراحت کرده بیا بغل خودم ببینم بعد میپری تو بغلم و دو سه تا بوس ناشتا با اعصاب خورد ازت میگیرم و به خودم میگم از ماست که بر ماست ... تقصیر خودته خانم حالا هی روی اعتماد به نفسش کار کن . دو سال دیگه اجازه نمیده بدون اجازش آب بخوری .. خــــــــــــــب چه کنم تا 7 سال هر چی شما بگی خانم کوچولو پدر صلواتی
و این فرش های ما هستند که باز طاقت میارند و چیزی به روشون نمیارند
خوب شد فرش دست بافت نخریدیم ها و گرنه تو تربیت آرشیدا با مشکل روبه رو میشدم
خمیر بازی های دست ساز مامان
92.1.28
برای عشقم خمیر بازی درست کردم و چون رنگ خوراکی مجاز نداشتیم از آب ژله برای رنگ کردنشون استفاده کردم البته شکرش ته ظرف موند و فقط آب رنگی براشون به کار رفت
خیلی خوشت اومد و کلی خمیر قالب زدی
خمیر ها اینقدر شورند که آرشیدا با یک بار چشیدن دیگه امتحانشون نکرد
جمعه و تفریح و بازی و خنده
من عاشق این پاهای کپل اتم
اینجا افتادی زمین و به هیچ وجه حاضر نشدی دستت رو روی زمین کثیف بزنی و بلند بشی تا باباهی اومد کمکت
92.1.30
جمعه بعد از ظهر زدیم به دل پارک و ...
مهارت جا زدن لگوها و سرهم کردنشون
92.1.31
نی نی ها معمولا توی این سن تا دو سالگی مرحله بازی های بی قاعده رو انجام میدند و مفهوم درستی از سرهم کردن وسایل بازی به طور دقیق نمیدونند
بعضی ظهرها بدجور پلک های چشمم سنگین میشه و چشمم روی هم میره .از شما جیگر طلا هم خیالم راحته که کار خطرناکی انجام نمی دی اما همیشه تو حالت خواب و بیدارم ...چشمم که باز شد دیدم سرگرم لگوها هستی و داری سرهمشون میکنی فقط تونستم از روی مبل چند تا عکس ازت بگیرم و دوباره خوابم برد
من عاشق توام تو فرشته ناز من که بهم زندگی و امید میدی
قبون اون انگشت های کوچولوی ماهرت بشه مادری
مامان هر 2 الی 3 روز یکبار برات میگو سرخ میکردم ونصف کرده میگذاشتم جلوت تا خودت بخوری ... خوبیش اینه که با چنگال این کار رو انجام میدی مرتب و تمیز
اما زودی میخوری و تموم میشه و بازم میخوای میای و میگی ام ام "با فتحه الف" و سریع سر کوچولوت رو تکون میدی ... (کلا به هر چیز خوردنی خوشمزه میگی ام ام )...مامان هم این سری میگوها رو ریز تر کردم تا یکم بیشتر طول بکشه چون با حوصله و با چنگال میخوری
یکی خودت میخوردی یکی به آنا میدادی و یه چیزی براش تعریف میکردی منم به امید اینکه خب حالا چند دقیقه سرت گرمه رفتم توی آشپزخونه تا سرم رو برگردوندم
شکار لحظه ها
92.2.5
دیدم تو زرنگ تر از مامان چون دیده بودی با چنگال طول میکشه با انگشت سریع سریع همه رو توی لپ ات جا دادی و باز اومدی و گفتی ام ام
نیست دیگه مامان تمام شد
مراحل هفت خوان خواب بعداز ظهرهای آرشیدا
- اولین: مرحله میری اتاقت و یه کتاب میاری ، خودت میچرخی و عقب عقب میایی بغل مامان که روی مبل نشسته
- دومین: مرحله اه اه کنان میشینی روی پای مامان و کتاب مورد علاقه ات برا ورق زدن شما و آنچه شما دوست داری شنیده میشه
- سوم: از روی پام میای پایین و میگم برو یه کتاب دیگه که دوست داری رو بیار
- چهارم :این مرحله گاهی تا ده ها کتاب آوردن و خواندن طول میکشه( قربون اون راه رفتن و بدو بدو کتاب آوردنت )
- پنجم : حالا نوبت خوابیدنته ... آنا رو میگذاری روی بالشت مورد علاقه ات روی پای کوچولوت و حالا تو برای اون قصه میگی و رو انداز رو میکشی روی سرش
- ششم : کم کم خودت هم میخوابی کنار خرس عروسکت
- هفتم : کم کم چشم های کوچولوت سنگین میشه و به خواب ناز فرو میری و باز میشی همون فرشته کوچولوی آرامش مامان زهره
92.2.6