آرشیدا عشق مامانی و باباهی آرشیدا عشق مامانی و باباهی ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

☺☻آرشیدا خورشید آریایی☺☻

14 تا 15 ماهگی فرشته نازم

1391/10/11 1:27
نویسنده : مامان آرشیدا
6,124 بازدید
اشتراک گذاری

فرشته خوشگل خونه قشنگ ما اونقدر پر شور و حرارته که من و باباهی هر روز بیشتر از وجودش به خودمون میبالیم .

آرشیدا کوچولو توی این ماه خیلی بامزه تر و جیگرتر از قبل شده .

 

تق تق تق ببخشید خداجون میشه زمان رو همین جا متوقف کنید!!!

آرشیدا و باباهی

آرشیدا و مامان

٩١.١٠.٨

یه روز جمعه کنار مزارع گندم توی یک غروب زیبا

 

 

فرشته خوشگل خونه قشنگ ما اونقدر پر شور و حرارته که من و باباهی هر روز بیشتر از وجودش به خودمون میبالیم .

آرشیدا کوچولو توی این ماه خیلی بامزه تر و جیگرتر از قبل شده .

  • موقع عکس گرفتن کامل متوجه میشه و جلوی دوربین قیافه میگیره.

آرشیدای نازنازی

 کلا دیگه به من هیچ اجازه ای نمیده بهش غذا بدم و کنار من و بابا میشینه و توی بشقاب خودش غذا براش میکشم و میخوره اونم با چنگال یا قاشق

  • جوجو کوچولو توی این ماه یک دندون از بالا در آورد وسه دندونه شد
  • علاقه شدید به گاز گرفتن دماغ بابایی داره خنده و بابا به امید اینکه آرشیدا میخواد بوسش کنه هر سری گول میخوره و آرشیدا بعدش غش غش میخنده .
  • توی این ماه چون رطوبت یکم بیشتر بود موهای جوجو فر خورده و با خوردن اشعه آفتاب بهش میدرخشه که باباهی لقب طلا رو به آرشیدا داده مژه
  • موقعی که به آرشیدا میگیم برو عقب تر و تاتی کن رو خوب متوجه میشه و با گفتن کلمه بشین میشینه و با کلمه پاشو بلند میشه و اگه این بلند شدن با آهنگ که براش میگذاریم همانگ باشه دلبری میکنه ومیرقصه
  • این ماه که اسباب کشی داشتیم مثل وروجک هادائم توی دست و پا بود که ماشین کوچولوش و رورئک عزیزش خیلی بهمون کمک کردند که اینجا یه عالمه ازشون تشکر میکنم
  • ازشنبه 11 این ماه هر روز صبح تا ظهر به مهد کودک برده شد اما مامانی کلی از درس هاش عقب افتاد و قراره صحبت کنه و کمتر بره و از این ماه بشینه سر کتابهاش و قول داده کمتر بیاد پای نت .
  • این چند روزه که میره مهد یه کمی از بچه ها سرماخوردگی گرفته و آبریزش بینی گرفته و تا دستمال رودستم میبینه ازم میگیره و میکشه دماغش.
  • از این ماه مامان تصمیم گرفته آرشیدا رو توی اتاق خودش بخوابونه که کاری بس سخت و دشوار است امــــــــــــــا ما موفق میشیم . نتیجه این چند شبش هم این بوده که بابایی تنها تو تخت میخوابه و مامان تو اتاق آرشیدا
  • این روزها آرشیدا هر چیز خوردنی و دیدی که عاشقشه رو میخواد به دست بیاره پشت سر هم میگه من من من من
  • تا 9 قدم رو با انگیزه راحت میره اما اگه مورد تشویق قرار نگیره به همون چهار دست و پا اکتفا میکنه
  • میوه مورد علاقش اناره که با دیدنش انگار خوشمزه ترین خوراکی عالم رو دیده سیب هم دوست داره اما بقیه میوه ها رو زیاد علاقه نشون نمیده در ضمن عاشق پیاز و گوجه خام هست و تا مامان داره شام درست میکنه کلی پیاز و گوجه میده به آرشیدا که با ماشینش در حال سرکشیه در ضمن توی فرمون دادن به ماشینش استاد شده و کل اتاق ها رو سرکشی میکنه و دنبال مامان راه میافته .
  • صبح به صبح هم یه شیر کوچولو رو با صبحونش میخوره اما همش چشمش دنبال قهوه یا نسکافه مامانه .
  • موقع لباس عوض کردن هم کلی باهامون همکاری میکنه این دست اون دست این پا حالا اون پا حالا بغل.
  • در ضمن عاشق خوردن قطره میکس آهن و مولتی ویتامینشه

 

آرشیدای خرابکار و مامان گرفتار

آرشیدای خربکار

91.9.11

مجسم کنید بعد از یک اسباب کش خسته کنده مهمون دارید و شب قرار دوستتون بیاد خونتون همه جا رو تمیز و مرتب کرده و کل سرامیک ها رو بخار شو کشیده و همه جا رو برق انداخته باشید و هی از این اتاق به اون اتاق خلاصه ... جوجه کوچولو هم پشت سر آدم هی با سئوال هایی که اصلا نمی فهمید چی میگه دائم میگه ها ها ها تو هم فقط میگی آره مامان جون باشه درسته هر چی شما بگی که توی یکی از این اتاق رفتن ها شیشه لاک رو با خودش آورده دائم تکرار می کرد ها ها ها که یک با حالت عصبی گفت هـــــــــــــا و شیشه لاک رو محکم کوبوند زمین تعجب بعدش تازه متوجه شدم منظورش این بود

برا من لاک میزنی ها ها ها

آرشیدای زنگوله پا

آرشیدای زنگوله پا آرشیدای زنگوله پا

91.9.14

الهی قبون اون پاهای کپل ات بره مادر بره قندی من

 

  • یه روز جمعه با آرشیدا

امروز بابایی حونه بود و کلی کارهای عقب افتاده اسباب کشی رو انجام داد

و این آرشیدا بود که مثل کلاه قرمزی همش سر کوچولوش تو دهن بابا و میخواست به بابا کمک بده و هی دائم به بابا میگفت ها ها ها ها ما که متوجه نشدیم چه سئوالی پرسیده بود که دائم در ادامش این کلمه رو تکرار میکرد

اینجا هم بابا داشت تردمیل رو سر هم میکرد و به مامانی میگفت زهره جــــــــون خودت اصلا ببرش توی اون اتاق اما مگه بدون مهندس ناظر هم میشه کاری انجام داد

مهندس آرشیدا مهندس آرشیدا

91.9.16

و با رفتن مامان به سوی آرشیدا ، وروجک میدویید و فرار میکرد بغل باباهی و باز دوباره سرش رو میکرد تو دهن باباهی و چشم هاشو مثل گربه شرک وقتی معصوم بود میکرد و دوباره میگفت ها ها ها . اینجا هم منتظر نشسته تا باباهی رخصت بفرمایند

 

آرشبدا

٩١.٩.١٦

اینم پبشی کوچولوی ما که رفته توپش رو از زیر میز مبل ها بیاره

حالا یعنی میز رو گذاشتیم یه گوشه که نره زیرش سرش بخوره بهش

 

  • قبون چوب شور خوردنت چوب شور من

آرشیدا و چوب شورش آرشیدا

باباهی برا آرشیدا زیاد هله هوله نمی خره و سعی داریم آرشیدا رو با عادت های بد غذایی در گیر نکنیم اما مگه از چوب شور میشه گذشت خوشمزه اتفاقی چشمش بهش افتاد اما خوشمزه بازی که سر این چوب شور خوردن در آورد خیی بامزه بود جوجویی دلش میخواست بیشتر یکی باهش بازی کنه پس یه سر چوب شور رو میگذاشت دهن کوچولوی خودش و اصرار داشت سر دیگه شو بابا بخوره و بعد برا بابایی دست بزنه خنده

 

آرشیدا و قلکش

آرشیدا

91.9.19

توی این جابه جایی هر جا رو که تمیز و مرتب میکردم کلی پول خورد جمع می کردم که بعضی هاش هم اتفاقی دست آرشیدا می افتاد منم با جعبه پنیری که شب قبلش تمام شده بود برا آرشیدا یه قلک درست کردم و آرشیدا کل پول ها رو برام دونه دونه انداخت داخلش و چند بار بهش گفتم مامان جون هر جا پول دیدی بدو بدو کن بیا بنداز قلکت تا یاد بگیره باید پولش رو پس انداز کنه (اصفهانی بازی) زبان

البته بعدش هم پروژه دست شستن داشتیم ها و مامان کلی تذکر داد که پول کلا چیز تمیزی نیست حتما آرشیدا هم پیش خودش مونده که کلا پول خوبه یا بد ؟؟؟ سوال

آرشیدا

قبون اون دست های خوشگل ات بشم بادقت من

 

وای این همه مداد رنگی

آرشیدا آرشیدا

91.9.20

آرشیدا عشق خودکار تا کتاب و خودکار مامان رو میدید اه اه با کسره الف من من من و بعد خوشگل کلی خط خرچنگ قورباغه روی کتابهای نازنین مامان پیاده میکرد

مامان هم یه سالنامه و کلی مداد رنگی خوشگل در اختیار جوجو قرار داد تا نقاشی بکشه البته از روزی ک میره مهد و بچه ها رو در حال نقاشی میبینه علاقه اش به این کار بیشتر شده

اما قشنگ نمیشینه توی یک صفحه نقاشی بکشه همش دوست دار ورق بزنه و توی هر صفحه فقط یه خط بندازه

قرار هم شده منم دیگه توی هیچ کارش نه نگم اما تو دلی احتمالا همون دو تا تار شوید هم که تو سرمون داریم به زودی بریزه کلافه

قهقهه

 

بازی شیطنت داره سر شکستنک داره

٩١.٩.٢٢

دیشب باباهی طبق معمول آرشیدا رو برده بود حمام وقتی از حمام اومد مامانی سریع لباس پوشوندش و خوشگل اش کرد که بابا که اومد با هم بازی کنند بابا که اومد روی مبل نشست مامانی هم کنارش آرشیدا اومد بپره بغل بابا که نمیدونم مبل رو ندید ، بابا رو ندید ، صاف اومد جلو وسط بابا و مامان و سرش خورد به لبه اسفنجی مبل و این اولین ضربه ایی بود که پای چشم نازنینم رو دودو کرد و بابا که میخواست گریه آرشیدا رو آروم کنه میگفت بابایی این تازه اولشه اما خداییش اصلا فکر نمیکردیم این قدر ضربه شدید بوده باشه که چشم جیگملی ام آسیب ببینه گریه

 

آرشیدا این چه رنگیه؟؟؟؟ درد

آرشیدا

٩١.٩.٢٣

هدف جدید شناسوندن رنگ ها و اشکال به آرشیداست

بهش میگم آرشیدا این چه رنگیه میگه درد حالا هر رنگی میخواد باشه سبز رو هم با همون تلفظ میگه اما وقتی میگم رنگ زرد رو بده مامان میده و میگه درررررد . قربون اون زرد گفتنت برم دلم رو آب میکنی با این خوشمزه بازی هات. امروز هم از برنامه بی بی انیشتن اشکال رو توی بغل مامان دید و مامان هم دائم براش تکرار کرد .

بغل

 

دیگه مهد نمی ریم

آرشیدا

91.9.21

آرشیدا رو دیگه مهد نبردم به خاطر انواع بیماریهایی که بچه ها توی مهد داشتند یکم سرما خورده بود و مماغش چکه میکرد که بلاستثنا همه بچه های مهد همین طور بودند ودکترش گفت مهد یکی از آلوده ترین محیط هاست برا بچه هاست و چیز هایی که این چند روز خودمون با چشم دیدیم  با عرض معذرت بالا آوردنشون روی همون فرشی که بازی میکردند ، نشستن دست هاشون بعد خمیر بازی و خوردن نهار بعدش با همون دست ها ، عوض کردن شلوار بچه ها جلوی همدیگه و استعفای خاله بهار مربی مهربونشون که با ماهی 80 تومن اسیر مهد و بچه های شیطون شده بود و نتونستیم راضیش کنیم که ما میایم کمکت و اون ما رو قانع کرد که دیگه آرشیدا رو مهد نبریم و از شما مامان های دلسوز خواهشمندیم دلبندانتون رو هیچ وقت به مهد نفرستید

 

یه جایی پر از ماشین ها قدیمی

آرشیدا آرشیدا

آرشیدا

91.9.24

دیشب به طور اتفاقی از کنار نمایشگاههای بین المللی اهواز رد میشدیم که دیدیم آخرین شب، نمایشگاه ماشین های خوشگل قدیمی و دیدنشون کلی بر سر کیف اومدیم

ماشین های سالهای 1970 و 1980 بیشتر به چشم میخورد ژیان ، BMW، فولکس ، بنز های sun roof ، پونتیاک ، چند نوع شورولت و ... پیکان جوانان که اونم جزء ماشین های قدیمی بود خندهو البته چند تا موتور کلاسیک خوشرنگ

اینم جوجوی همیشه خندان ما که چون همش کلاهش رو در میآورد بابا میخواست زیپ سویشرتش رو تا آخر بالا بکشه خنده

 

آرشیدا کجاست ؟؟؟ دالــــــــــــــــــی

91.9.24

آرشیدا داره برا باباهی دلبری میکنه

آهای خرگوش کوچولو کجا میخوای بری ؟ صبر کن میخوام بخورمت

آرشیدا

آرشیدا در تلاش برای به سر کردن جوبارشلواری به سرش که مامی به کمکش میشتابد

آرشیدا

91.9.25

آرشیدا امروز را اولین بار با مامی رفت باشگاه و مامان نشست تا آرشیدا با محیط آشنا بشه

 

 

جوجو چی میخوری ؟؟؟ !!! انـــــــــــــــــــا ر

آرشیدا

91.9.27

آرشیدا عاشـــــــــــق انار خوردنه تازه خانم کوچولو دون کرده شو دوست نداره دوست داره خودش با انگشت های ظریف کوچولوش دونه دونه برداره بگذاره دهنش بعد با اون سه تا دندون نقلی ایش بجودشون

الهههههههی من قبون انگشت های کوشولوی خوشمزه ات بشم آرامش

 

تخم بلدرچین هاش خومشزه بود ؟؟؟

91.9.28

آرشیدا برا اولین بار برای صبحانه تخم بلدرچین آبپز خورد و خوشبختانه خوشش اومد البته خوش که چه عرض کنم یکی توی این دست یکی توی اون دست و یکی توی لپ اش

 

شب یلدا که تولد مادرجون هم هست و کلی تدارک برا این شب

به یاد موندنی دیدیم

 

٩١.٩.٢٨

خوشحالیم که پدر جون و مادر جون هم از اصفهان اومدند و توی این شب خوش به ما پیوسته اند

 

آرشیدا چکار میکنی ؟؟؟!!!

آرشیدا

91.25.9

این جوجه کوچولوی ناز خونه ما این روز ها کلی از خودش خوشمزه بازی در میاره . توی این خونه هنوز جای ماشین ظرف شوئی تثبیت نشده و روی زمینه و شده بازی دست آرشیدا

دیروز که درش باز بود لیوانش رو از داخلش برداشته الکی ادای آب خوردن از خودش در آورده و بعد دیده من دارم ازش فیلم میگیرم پشت سر هم میگفت ماما ماما ماما و بعد با یه خنده شیطنت آمیز گذاشتش داخل ماشین تا شاید دوباره شسته بشه

وروجک قلب منو بدجور تسخیر کردی هـــــــــا قلب

قبون این تیپ قشنگت ماچ

آرشیدا

آرشیدا

91.9.27.26

آرشیدا یه ناز کردن جدید یاد گرفته ، دست کوشولوشو میگذاره دم دهنش ، لبش رو غنچه میکنه و یه چاشنی غم کوچولو و الکی صدای گریه اوووووووه در میاره و با ناز کردن من که پشت سر هم میگم بوش بــــــــوش دخملی ام چی شده یکم به حالتش اضافه میکنه و بعد غش غش میخنده

خودم میدونم مادر آخر یه روز تو رو قورتت میدم

جریان موش تو سوراخ نمیرفت رو شنیدید !!!

آرشیدا آرشیدا

91.10.2

جوجو شما اول راه رفتن تون رو کامل کنید بعد یه چیز سنگین بردارید و باهاش دور بزنید دوردونه

 

 

آرشیدا و مامان

آرشیدا

آرشیدا یعنی عشق ، زندگی ، شادی

جمعه بعد از ظهر با باباهی رفتیم طبیعت گردی ، هوا فوق العاده بود و کنار مزارع گندم نزدیک غروب آفتاب کلی عکس گرفتیم

 

مامان به یکی دیگه از آرزوهاش رسید

اولین قدم ها در پارک

آرشیدا

٩١.١٠.٧

پنجشنبه صبح رفتیم هایپر مارکت یکم خرید داشتیم اما فکر نمیکردم هوا اینقدر خوب باشه که از ماشین پیاده بشیم فقط پاپوش های کوچولوت توی ماشین بود اما اینقدر بامزه باهاشون راه میرفتی که همه نگاهت میکردند

 

آرشیدا از نگاه آقای باباهی

نقاشی چهره آرشیدا

91.10

به نظرتون آرشیدا این طوریه که بابا میبینه ؟!!!!

آرشیدا یه سالنامه داره که خیلی دوستش داره و هر وقت من و باباهی رو مبینه که یاداشتی مینویسیم یا کتابی مطالعه میکنیم سریع میاردش و شروع میکنه به خط خطی کردنش . بعضی مواقع هم، من و باباهی برای آرشیدا نقاشی هایی رو میکشیم

چند روز پیش این نقاشی رو که باباهی شکل آرشیدا رو کشیده بود دیدم و از خنده روده بر شدم پس براش ثبتش میکنم تا یادگاری بمونه

 

خوشمزه بازی های آرشیدا

آرشیدا

91.10.6

آرشیدا که دائم توی آشپزی در حال باز کردن و بستن کشوهاست احساس مالکیت کرده پوشکش رو آورده جا داده داخل کشو قهقهه

عاشقتم که اینقدر خوبی همه بچه ها کشو رو میریزند بیرون اما جیگمل مامان هر چی دم دستش باشه جا میده داخل کشو ها

عاشق اسپاگتی خوردنتم خوشمزه

 

بازی بولینگ به سبک آرشیدا

آرشیدا

91.10.5

بازی کردن با آرشیدا لذتی داره وصف ناشدنی سه ساعت براش عروسک های چوبی شو چیدم روی زمین اما توپش رو اینقدر آروم و با احتیاط پرتاب میکنه که اصلا از فاصله نزدیک هم یکیشون نمی افته بد از کمی بازی آرشیدا عروسک ها رو با حالی عصبانی توی دست کوچیکش گرفته و میگه منه

خب شیه مگه قلب

 

پهلون کوچولوی خونه ما

آرشیدا آرشیدا

91.10.6

آرشیدا بعد از فرار از دست مامان برا خواب آمد و کلی پهلون بازی در آورد و تا ساعت 11 بیدار بود و دلم نمیاومد بخوابونمش

بعد از اون همه تمرین بلند کردن کوسن های کوچیک مبل بالاخره موفق به بلند کردن بزرگ هاش شد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (96)

مامان خورشيد
12 آذر 91 7:54
شور و حرارت زندگيتون جاودانه.


ممنونم مهربونم
مامان کوثری
12 آذر 91 12:47
http://arshidaarshida.niniweblog.com/post101.php
مامان آرشينا
13 آذر 91 12:57
براتون دل شاد و لب خندون آرزومندم.بوسسس براي آرشيداي خوشگلم و مامان مهربونش
راستي چرا ما توي دوستتاتون نيستيم خاله


ممنونم الان لینکت میکنم
مامان ویهان
13 آذر 91 15:48
خاله قربونش بشه.خونه جدید مبارک.کی میاید اصفهان؟


می آییم وقت بسیار است شاید عروسی زهرا خواهرم نزدیک باشه بیاییم
آخه دلم نمیاد شاهین رو تنها بگذارم به امید من و آرشیدا میاد خونه ما نباشیم دپرس میشه دلم برا مامان اینا یه ذره شده شاید هم اونا بیاند یکم جا گیر بشم . خونه تقریبا مرتب شد فقط چون خونه نو بود سرامیک ها تمیز کردن میخواند
♥ مامان آمیتیس ♥
14 آذر 91 3:28
______________________$$$ ________$$$$$$_________$$$$$__$$$$$$ _______$$_____$$$$$$$$$$$$$$$$_____$$ _______$______________$$$$$$$_______$ _______$_____________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ _______$_____________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ _______$$_____________$$$$$$$$$$$$$$$$$ _______$____________________$$$$$$$$$$ ______$_______________________$$$$$$$ ______$_________________________$$___$ ______$______________________________$ __$$$$$$____________________________$$$$$$ _______$_____$$$_____________$$$______$ ____$ $$$_____$_______________$_____$$$$$ _______$____________$$$_____________$ ________$$_________________________$ ______$$__$_______________________$_$ $ _____$$____$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$____$$ __________$______$____$$$$$$$$$ __________$_______$__$$$$$$$$$$$ __________$________$_$$?$$$?$$$ ________$$$$$$$_____$$$$$$$$$$$$$$$$ _______$$_____$$____$$$$$$$$$$______ $ ______$$_______$$___$__$"?"$$________$ ______$_________$$$$$__$$$$$__________$ ______$_________$_____$$$$$$__________$ _______$________$____$$$__$$$________$$
سمیه مامان ارمیا
14 آذر 91 10:45
کاش نزدیک بودین تا ارمیا و ارشیدا با هم بازی می کردن. ارمیا عاشق بازی کردن با بچه های هم سن خودشه. ولی افوس کسی رو نداره واسه بازی


عجیجم منم عاشق نی نی هام مثل ارمیا بـــــــــــوس
فرزانه
14 آذر 91 11:10
خصوصی دارید عزیزم


اومدم عزیزم
مامان آراد(خاطره)
15 آذر 91 14:11
سلام...امیدوارم که حالتون خوب باشه...
آراد در مسابقه نی نی فشن شرکت کرده...خوشحالمون میکنین اگه به لینک وبلاگی که پایین براتون میزارم برین و برامون که کدمون 007 هستش رای بدین...هر وبلاگ میتونه به دو نفر رای بده...
http://ninimod.niniweblog.com/post20.php


عزیزم آخه ما هم توی همون مسابقه شرکت کردیم
مامان ساینا
15 آذر 91 18:33
15 ماهگی مبارک نازنینم. مامانی عکسا رو بالاخره گذاشتم. یه عالمه ببوسش عزیزمو[

ممنون اومدم
اعظم مامان آوین
15 آذر 91 21:31
ای جاااااااااان .خورشید کوچولو میره مهد .؟؟؟؟؟؟؟؟ .قربونش برم .خونه جدید مبارک و خسته نباشی از اسباب کشی


ممنون خسته نیستم دلبری شوشویی خیلی کمکم کرد اسباب کشی خیلی وقته تموم شده اما همه چیز تمیز شد
مامان ساینا
16 آذر 91 14:01
شما خودت استادی خانومی. عکسا رو تو پست پایش گذاشته بودم. چیز خاصی نبود. انشاله مفید باشه. می بوسمت
خصوصی داری


اومدم
فرشته
16 آذر 91 14:29
مامانی پس عکسای این چوچولو رو نمیذالی یا من نمیتونم ببینم ؟؟؟؟؟؟؟


نه دلبری هنوز وقت نکردم بگذارمشون مهربون بــــــــوس
آتــریـسـا جـون
17 آذر 91 3:15


تو مثل پرنده های مهاجری


تو مثل بارش بارون بهاری


تو مثل گل توی گلدونایی


تو مثل تصویر یک خاطره ای


پشت قاب پنجره .......





ممنون خاله جون
نی نی فتو
17 آذر 91 11:32
سلام مامان مهربون با طراحی تقویم 92 برای کوچولوتون یه یادگاری قشنگ براش درست کنین تو قسمت طراحی تقویم منتظرتون هستیم
نانا و نینی جون
17 آذر 91 11:33
خیلی ممنونم مامانی ارشیدا
انشاا... نینمون میاد


انشالله زودتر یه نی نی تپل کاکل زری یا ناز پری بیاد بغل ات تو هم مثل ما یکم بی خوابی بکشی بــــــــوس
مامان آرال
17 آذر 91 12:57
خانوم خوشگله 15 ماهگیت مبارک امیدوارم که همیشه شاد باشی .


ممنون خاله جون
نانا و نینی جون
18 آذر 91 0:12
انشاا... اخ دلم میخواد اصلا بیدار باشم ولی زود بیاد سالم و صالح باشه


مباد عزیزم عجله نکن
مامان آريو
18 آذر 91 1:08
عزيزم 15 ماهگيت مبارك آرشيدا جونم
خيلي خيلي نازي
بوووووووووووووس واسه ي آرشيدا جونم


ممنون مامان مهربون حتما لینکتون میکنم
مامان آريو
18 آذر 91 1:30
با اجازه من شما رو لينك كردم خوشحال ميشم شما هم منو لينك كنيد
مامان تارا و باربد
18 آذر 91 11:26
سلام عزیزم 15 ماهگی مبارکه ماشالا به این شیطون آخه چرا بینی بابا رو گاز می گیری


خب دندونم میخاره خاله
♥ مامي ملودي جون ♥
18 آذر 91 11:41
بابايي خوب اسمي واست گذاشته ها طلا . مماخ باباهي لو چيكال داري طلاچه بلاچه


مسی خاله نسیم
♥ مامان آمیتیس ♥
19 آذر 91 13:06
قربون قیافه گرفتنت خوشگل من


مسی خاله هل موقع مامانی دوبین میگیره جلوم میگم بذار بخندم عسکم گشنک تر بشه
مامان پریسا
19 آذر 91 14:57
عزیز دلم... وقتی نوشتی یه چیزی میپرسه و هی میگه ها ها یاد پریسا افتادم وقتی همسن ارشیدا جون بود هم همینطور بود ما هم تا میگفت ها ... میگفتیم اره عزیزم


عاشق اینند که وقتی پشت سر هم هی ها ها ها میکنند تایید بشند
هدی
19 آذر 91 16:31
سلام خانومی
خوبی/.
چه جالب که دبیر بودید...
چی تدریس میکردید؟
خوشبحالتون که الان شاغل نیستی و این همه وقت داری واس دخترت....
منم دوست داشتم دخترم بره مهد..اما به ظرطی که خودمم باهاش باشم...
افرین به شما مامان مهربونو با حوصله


آره عزیزم دبیر زبان انگلیسی بودم الان هم دارم میخونم برا فوق روانشناسی این دو سال قبول شدم اما چون بهم جابه جایی ندادند نتونستم به خاطر آرشیدا برم
طناز جیگمل ام رو ببوس

مامان حسناسادات
19 آذر 91 17:32
سلام زهره جون.
خوشحال شدم که با وبتون آشنا شدم.خدا آرشیدا جون رو براتون حفظ کنه.
راستی منم اهوازیم و هم شهریتون دوست داشتین به وب ما ه سر بزنید و اگه با تبادل لینک موافق بودم.خبر بدید.
ممنون


عزیزم نمیتونم وبت رو باز کنم اخطار میزنه یک بار دیگه آدرس وبت رو برام بگذار X
عمه ی اریسا کوشمولو
20 آذر 91 0:39
فداااای دخمل ناااااااااااااااااااز بوووووووووووووس


ممنون عمه مهربون
مامان خورشيد
20 آذر 91 7:39
اصلا خداييش بدون آرشيدا مگه اسباب كشي حال ميده؟ ببينم اگه آرشيدا نبود شما اصلا متوجه اسباب كشي مي شديد؟


آرشیدا تمام دنیای من و باباشه اصلا ما دو تا فکر دیگه بخاطر اون زندگی میکنیم و نفس میکشیم
مامان حسناسادات
20 آذر 91 20:11
naznini.niniweblog.com
سلام عزیزم.
این آدرس وبمون.
رمز رو هم خصوصی فرستادم.


اومدم
♥ الهه مامان روشا جون♥
21 آذر 91 1:23
ای جونم مهربون میبینم که یه چوب شورم از گلوت پایین نمیره تا باباهی نخورن.زهره جون از صبح تا شب دنبال بچه کن اینم نتیجه اش.خدا رو شکر لنگه شو خونمون داریم.
قلکت مبارک خاله جون.آفرین به این مامان آینده نگر.
جزیان لاک هم که بسی کمدی بود و از این سوی مانیتور به دو از چشم مامان زهره غرق در شعف و شادی گشتیم.
(نیست که خودم از این بلاها سرم نمیاد.)


خاله من گناخ دارم ها S:
مامانی اوستا و امیر رضاجان
21 آذر 91 1:33
عزیزم ،آرشیدای گل.خدا حفظش کنه.


ممنونم عزیزم
مامان خورشيد
21 آذر 91 8:04
نوش جونت نمكيه خوشمزه و اين خيلي خوبه كه به خوردن تنقلات اينجوري عادتش ندادين.
در مورد خط خطي باورت ميشه خورشيد هنوزم دوست داره توي هر ورق فقط يه چيزي بكشه و بره صفحه بعد.


واقعا ، احیانا خورشید و آرشیدا هیچ نسبتی با هم ندارند!!!
مامان فتانه
21 آذر 91 11:34
سلام کوچولوی ناز 15 ماهگیت مبارک...وای چه کارای بامزه ای انجام میدی


ممنونم عزیزم
♥ مامان آمیتیس ♥
21 آذر 91 16:37
سومین دندونت مبارکه آرشیدا جون
ایشالا سرماخوردگیت زودتر خوب بشه


ممنون خاله جون اینقدر این جوجو دندون هاش رو روی هم میماله که دلم غش میکنه فکر کنم میخاره X:
♥ الهه مامان روشا جون♥
21 آذر 91 21:29
سلام زهره جون.تو رو خدا ببخشید دیر جواب خصوصیت رو میدم.فکر نکنی زیر لفظی میخواستمااااااااا نه به خدا از بس طولانیه وقت نکردم تایپ کنم.
حالا بی زحت بفرما خصوصی تا ببینی انشام خوبه یا نه؟؟؟؟


دیر که جواب میدی دلبری بعدش هم که گفتی زیر لفظی نمیخوای ؟؟؟ حالا برات میفرستم
مامان خورشيد
22 آذر 91 7:57
چرا عزيزم جفتشون خورشيد زندگي ما هستند و گاهي انقدر نور و حرارت مي دن كه تاول مي زنيم.


واقعا دلبری هه هه هه هه
♥ مامان آمیتیس ♥
22 آذر 91 14:45
عزیزم رمزو کامل با حروف کوچیک وارد کن....
دوباره خصوصی فرستادم


اومدم بوس بوس
مامان آوينا
22 آذر 91 16:31
آرشيدا جون خيلي نازي و با چوب شور خوردن و نقاشي كردنات دلربا تر هم شدي به آوينا سر بزن
(◡‿◡✿)خــالــهـ جـــــوטּ(✿◠‿◠)
22 آذر 91 18:36
مرسی مامان آرشیدا
واقعا اسه آرشیدا به فرشته کوچولو میاد ماشالا
فعاله ولی نمیدونم چرا قاطی میکنه
راستی از کجا متوجه شدید پسرمون اهوازیه؟


آخه دیروز توی خیابون دیدمتون نی نی رو شناختم
maman fataneh
23 آذر 91 11:43
خانمی اپ کردیم
مامان ساینا
23 آذر 91 14:09
عشقمی خاله جون. عسلی. عزیزم. یه عالمه دوستت دارم. ماشاله چقدر تمرکز داره رو کاراش. خصوصی
هیراد و عمه لیلاش
23 آذر 91 18:58
سلام به دوست جونی عزیزم بعد یه خواهش کوچولو از شما من در مسابقه سوگواره محرم اتلیه سها شرکت کردم ممنون میشم که به ادرس زیر مطلب رفته و به عکس من یعنی هیراد رحم جو امتیاز پنج بدهید قول میدم ٣٠ ثانیه بیشتر از وقت نازنینتونو نگیره منتظر یاری شما هستم http://soha.torgheh.ir/festival/festivalPage.php?festival=5 ضمنا ادرس لینک شده در صفحه وبلاگ هیراد جان موجود است راستی اگر قبلا به کوچولوی دیگه ای رای دادید میتونید دوباره برید و به هیراد جون رای بدید
فرزانه
24 آذر 91 11:54
یه عالمه بوس واسه ارشیدا جون خاله فرزانه

عزیزم خیلی شیرینی میدونستی؟؟


میسی خاله فرزانه جونم
مامان خورشيد
25 آذر 91 7:48
واي عزيزم، بلا دور باشه. خورشيد يكبار گونه اش رو كوبوند به پايه يه مبل فرفورژه و واي نمي دوني چي كشيدم تا خودش و خودم رو آروم كنم. اين سنشون خيلي از اين ماجراها داره و الهي ديگه براي انيشتسن كوچولوم پيش نياد.
آرشيدايي در راه كسب علم رنگ ها و اشكال موفق باشي. اگه خواستي از دست اين مامان معلم فرار كني بيا پيش من و خورشيد.


قربونت برم مامان خورشید مهربونم امـــــــا فکر نکنم شما هم کمتر از اینها به خورشید آموزش داده باشید ها
مامان خورشيد
25 آذر 91 13:37
آره واقعا منم خيلي باهاش سر و كله مي زدم و مخصوصا كه اين دختري ما از يكسالگي كامل صحبت مي كرد منم ديگه فكر مي كردم چه خبره و ازش چه انتظارايي كه نداشتم، ولي خوب از 2سال و نيمي به بعد ديگه بيشتر زحمات رو مربي هاي مهد كشيدن.
آرزو مي كنم هميشه سلامت باشين و با صبر و آرامش آرشيداي عزيز رو براي شناختن دنيا كمك كنيد. حتما در آينده نه چندان دور از ديدن نتيجه زحماتتون لذت مي بريد.


ممنونم یه عالمه بـــــــــــــوس
مامان یلدا و سروش
25 آذر 91 14:35
ای جونم خدا حفظش کنه. یه عالمه بوس برای این فرشته خانوم
مامان آريو
25 آذر 91 16:18
آخي عزيزدلم حتما خيلي دردت اومده نازي عزيزم
آرشيدا جونمو ببوس و مواظبش باش


حتـــــــــــــما
مامان آویسا
25 آذر 91 17:45
چقده تو نازی شیطون بلای خاله
هر روز ازت یه چیزی می بینیم
دست مامانی درد نکنه


ممنونم خاله جونی
(◡‿◡✿)خــالــهـ جـــــوטּ(✿◠‿◠)
25 آذر 91 22:46
اوا؟شناختیش خواسم ناشناس بمونه درهرصورت عزیزم نی نی اومده بود اهواز دنبال کاراش که مطب بزنه آخه نی نی شوشتره
فرزانه
26 آذر 91 21:12
خصوصی فرستادم واست زهره جون


ممنون فرشته
زهره مامان آریان
27 آذر 91 0:30
چقدر ورورجک شدی خاله.ماشالله کلی پیشرفت کردی برا خودت .قربونت بشم.مامانی از طرف من محکم ببوسش.
مامان خورشيد
27 آذر 91 8:18
چه جاي جالبي. قربون اون لباس پوشيدنت و ناز و اطوارت. اين آرشيداي خوشگل و خوش تيپ و خوش ادا ديگه بدنسازي هم بره كه ديگه قطعا مي دزدنش.
♥ مامي ملودي جون ♥
27 آذر 91 9:17
به به چه ماشينايي !!!!!! الهي فداي اون دلبري كردنت بشم من طلا خانوم
♥ مامي ملودي جون ♥
27 آذر 91 11:36
عزيزم حتما ميپرسم خبرت ميكنم اون مورد رو


ممنونم عزیزم
مامان ویهان
27 آذر 91 13:32
خوشمزه،تو چقدر ناز داری هزار تا بوس
♥ الهه مامان روشا جون♥
27 آذر 91 15:22
ای جان چه گردش علمی خوبی بوده.کلی مواشین قدیمی دیدین.البته مرسی که ما رو هم بی نصیب نذاشتین.
قبون آرشیدا خانوم برممممممممممم من که کلاهشو که باید سرش باشه در میاره و جورابی که نباید سرش باشه تشریف برده اون بالا
زهره جون به دخملی نارنجی زرد خیلی میاد هم لباس تولدش رنگش جالب بود که همون موقعم فکر کنم بهت گفتم هم این لباس زمستونیا.حتما واسش اسفند دود کن.
راستی چند روز پیش تو همین پست(الحمدلله پست جدید که تو کار مامان زهره نیست 10 تا یکی میکنه که ریا نشه بگن چه تند تند آپ میکنه) دیدم گوشه چشم دخملی خورده بود به مبل و اووف شده بود .خیلی ناراحت شدم.بازم خدا بهش رحم کرده.براش صندقه بذار کنار.
دیگه آرشیدا ج.ون منم از لج مامانت همه نظرا رو یه جـــــــــــــــــــــــــــــــا گذاشتم.
شوخی کردم دوستتون دارم یه عالمه.
بوس بوس


ای الهه شیطون بلا بــــــــوس
مامان ساینا
27 آذر 91 15:53
وای چه جای خوشگلی. کلی با قدیم ندیما آشنا شد عشقم.
مامان آریام
28 آذر 91 12:50
مامانی من برای کدوم قسمت این پست طولانی باید قربون و صدقه عسلم برم برای همه اونهایی که نوشتی میگم که خاله الهی فدای همه شیرین کاریهات و اون دست و پای ظریف و عروسکیت بشه که وقتی داشتم میخوندم هم دلم ضعف رفت و هم دلم خواست از نزدیک میدیدمت راستی بعضی از کارهای این فسقلیها مثل هم هست....آریام هم مماخ من و باباش رو گاز میگرفت و هنوزم دوست داره منم به خاطر درس میخواستم آریام رو نیمه وقت بذارم مهد که کلا منصرف شدم



ممنون خاله جون من که خودم با آرشیدا میرفتیم به چشم دیدم چقدر خوب نبود حالا این یه مهد خصوصی و خوب بود

منا مامان الینا
28 آذر 91 12:57
سلام عسیسم چی شد اون گوشه چشمای نازت خاله جون؟اوف اوف شدی ؟ الهیییییییییی
عسیسم چلا حواست جمع نمیتنی ؟
اشکال نداره بزرگ میشی یادت میره!

خاله جون اون کلاه و سویشرتت خییییییییلی نازن چقدر هم بهت میان سویشرتت را از کجا خریدی> میخوام یکی واسه الینا جون بخرم
از مامانی بپلس بهم بگو باش؟

مامانیش خوب کاری کردی دیگه این جوجو را مهد نذاشتی دکترش راست میگفت الان فصل مریضی و سرما خوردگی و ویروسهای بد که میان سراغ نی نی ها
میتونی صبر کنی بعد از عید که هوا بهتر اونموقع بفرستیش مهدَ


میسی خاله منا مهد که دیگه اصلا حرفش رو هم نزن
مامان پریسا
28 آذر 91 13:53
سلام به به چه جای خوشملی
ما نرفتیم

خصوصی


ما هم نمیدونستیم آخرین شبش بود اتفاقی رفتیم
ساناز رضایی
28 آذر 91 14:18
سلام من در وبلاک پسر دوستم رادمهر جوجو وبلاگ دختر شما ارشیدا را دیدم خیلی از عکسش خوشم اومد اسم قشنگی داره شب یلدا خوبی داشته باشید


ممنون عزیزم
مامان ساینا
28 آذر 91 14:58
جیگرتو برم من جوجو کوشولوی خوشگل. ای من به قبون پاهای نازت با اون پاپوشهای خوشپلت. چقده ناز انار می خوری هوس کردم


میسی خاله نرگس
♥ الهه مامان روشا جون♥
28 آذر 91 15:14
سلاممممممممممممممم خاله.خوبی عزیزم.قربون اون تیپ تابستونیت واسه ما دیدن بلوز آستین کوتاه تو این موقع سال خیلی عجیبه الان من اینجوریم
قبون انار خوردنت که خودت خوشمزه میخوری تخم بلدرچین مامان زهره روزی یه دونه کافیه انقده نذار جلوش هر روز بهش بده چون خیلی واسشون خوبه.مثل توپم بی زحمت نذارش جلو بچه 4 قاچش کن که در آیندگان مثل توپ شوتش نکنه اینور اون ور.مثل یه بنده خدایی که الان اول باید تخم بلدرچینا رو نصف کنیم بعد بیاریم رو میز وگرنه تو خونمون المپیک فوتبال برگزار میشه.

بوسسسسسسسسسسسس هر وقت میام اینجا میخوام بگم دست به تایپم خوبه هی مینیویسم دوتا چشم مفت گیر اوردم.


الهه جون منم خودم کلی جون میگیرم وقتی میبینم برام یه نظر طولانی تپل گذاشتی و تخم بلدرچین ها هم سه تا آبپز کردم با هم بخوریم اما آرشیدا سه تاش رو گم گمی کرد دیگه خب
منا مامان الینا
29 آذر 91 7:58
سلام مامانی مهربون اولا با اجازتون من لینکتون کردم و دومیش درست حدس زدی من شاغلم و محل کارم را خصوصی بهت میگم و منم خییییییییییلی خوشحال میشم آرشیدا جون را از نزدیک ببینم خصوصی ات را چک کن عسیسم
منا مامان الینا
29 آذر 91 8:01
هی وای من اون خصوصی بود تیکش را نزدم!!!!!
مامان تارا و باربد
29 آذر 91 10:38
بوووووووووس برای خانوم خوشگله خودمون
♥ مامي ملودي جون ♥
29 آذر 91 10:49
نوش جونت خوشگل من
مامان پریسا
29 آذر 91 14:26
ممنون عزیزم.
به نظرت جا میشد؟

یلداتون مبارک


نیدونم
خواهر فرنازجان
29 آذر 91 19:03
ای جانم چه دختر نازی دارین خدا حفظش کنه
رجبی
29 آذر 91 19:37
سلام دوست من وبلاگ قشنقتون رو دیدم جالب بود. من طراحی تقویم کودک انجام میدم، اگر دنبال یه هدیه خوب واسه کوچولو و خانوادتون برای عید نوروز 1392 میگردید توصیه میکنم یه سر به وبلاگ من بزنید مطمئن باشید پشیمون نمیشید. با تشکر، منتظر نظرات شما هستم. http://calenderbaby.persianblog.ir http://taghvimkood.persianblog.ir
عمه اریسا کوشمولو
29 آذر 91 22:23
یلدا مبااااااااااااااااااااااااارک خوشگل خانومی
مامان آویسا
30 آذر 91 14:12
ای گوشت شه تو تنت اون تخم بلدرچینا نوش جونت هم انارا هم تخم ها ای قربون اون لپت
♥ مامان آمیتیس ♥
30 آذر 91 14:55
محفل آریایی تان طلایی.... دلهایتان دریایی.... شادیهایتان یلدایی.... مبارک باد این شب اهورایی....
نسترن(مامان نیروانا)
30 آذر 91 15:39
محفل آريائي تان طلائي ، دلهايتان دريائي شاديهايتان يلدائي ، پيشاپيش مبارک باد اين شب اهورائي . . .
مامان سارا
30 آذر 91 17:16
شب یلداتون در کنار خانواده و آرشیدای عزیز دوست داشتنی مبارک،آرشیدا جان را ببوس،خوش بگذره.
مامان آناهیتا
1 دی 91 1:13
یلدا یعنی بهانه ای برای در کنار هم شاد بودن و زندگی یعنی همین بهانه های کوچک گذرا. یلداتان مبارک و زندگیتان پر از بهانه های شاد باد.
مامان ترانه
1 دی 91 18:40
manzele no mobarake dostam mashalah be in shirinak
مامان مهسا(آرشيدا)
3 دی 91 1:16
عزيز ١٥ماهگيت مبارك به مامان جون تولدش مبارك باشه .عزيزم به وبلاگ ما هم يه سر بزن آرشيدا خوشحال ميشه
اعظم مامان آوین
3 دی 91 11:15
اوووووووووه مگه چند وقت من نبودم که انقدر از عکس وشیرین کاریهای آرشیدا جونم عقب موندم .یه دفعه بگم قلبوووووووون همه شیطنتهات عسل خاله.
مامان سارا
3 دی 91 13:51
مرسی گلم،النای من که هنوز زیاد بلد نیست سوار بشه میفته.آرشیدای گلم ببوس.
مامانی گیلدا
3 دی 91 15:50
عزیزم خیلی عکسهاش ناز و بامزه است.خداحفظش کنه خیلی بانمک و نازه
مامان پریسا
3 دی 91 16:12
چشمتون روشن عزیزم.
الينا گلينا
4 دی 91 8:54
نوش جونت .البته تخم بلدر چين همون يه لپ آرشيدا جون. يه مطلب ديگه اينكه كار خوبي كردي كه مهد نمي بري بهار بره براش بهتره كه يه خورده هم بزرگتر مي شه.
پرهام کوچولو
4 دی 91 8:57
ایشاله 120 سال شبهای یلدا رو کنار خانوادت خوش بگذرونی عزیز دلم
مامان آرتین جون
4 دی 91 12:42
ایشا اله همیشه شاد و لبتون خندون باشه. آرشیدا جون رو ببوس.
مامان سارا
4 دی 91 14:08
مامان آرشیدا یه سر به این آدرس بزن آموزش دامن توتو آرشیداست http://honaremadaram.persianblog.ir/post/375/
♥ الهه مامان روشا جون♥
6 دی 91 16:22
مامان زهره حالا من از بچه کار میکشم یا شما؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟عروسکو نشوندی جلویماشین ظرفشویی تا با دستای کوچولوش ظرفا رو بیرون بیاره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آفرین آرشیدا گلی که داری به مامانت کمک میکنی.
قبون اون دامن کوتاه قرمزتتتتتتتتتتت


نه دلبر ظرف ها رو که بیرون نمی یاره کارش اینه دکمه پاور رو روزی 1000 بار خاموش کنه ، روشن کنه یعنی سرویس کرده دهن این ماشین بیچاره رو
♥ الهه مامان روشا جون♥
6 دی 91 16:24
زهره جون قربونت میای نظر بلند میذاری یه زحمت بکش تو 10 15 تا پنجره نظر بذار که تعداد نظراتم زیاد بشه.
نیست من وقتم زیاده و تند تند تایید میکنم کلا عشقم اینه که واسم نظر بذارن.


ای الهـــــــــــــــــه بلا
رها
8 دی 91 8:42
سلام...

الهی خدا براتون نگه داره....
من یه نامه واسه دختر آیندم نوشتم تو بمه
دوست داشتین بیاین و بخونین
توی آرشیو آبان ماه....
نظر یادتون نره
نظرِ یه مامان خیلی برام مهمه


الان میام


خیلی با احساس بود
تو فوق العاده ایی
پیور گرل
8 دی 91 14:19
دختر گلت ارشیدا خیلی نازه عکسای قشنگی می گیری خواستی تقویم کنی بیا پیشم به من هم سر بزن خوشحال میشم
فرزانه
9 دی 91 11:08
اخه وروجک خانوم شما باماشین ظرفشویی چیکار داری عاشق این حس کنجکاوی بچه هام ببوسش مامانی واسم
مامان ساینا
9 دی 91 15:24
سلام عزیزم نه بابا کم پیدا نیستم. می یام ولی نمی تونم نظر بزارم. نه هنوز نمی تونه خودش بخوابه اما بهتر شده. اگه مطمئن باشم سیره دیگه بهش شیر نمی دم که بخوابه. شب ها هم کلا از ساعت 12 تا 5 تحویل باباییشه یعنی 12 شیر می خوره. تا 5 صبح که دوباره شیر می خواد و بعدشم می ره تا 8 که بیدار می شه برای صبحانه. شبم معمولا بدون شیر ساعت 10 می خوابه. شکمش سیر باشه کمتر بیدار می شه. روی ماه عشق کوچولومو ببوس. دختر ما هم موشی شده. خودش تو سراخ نمی ره جارو به دمش می بنده آخه بگو چیزی دستتون نباشه نمی تونید راه برید
مامان علی خوشتیپ
10 دی 91 9:22
الهی...چه گندمزار قشنگی...قربون راه رفتنش بشم...عاشق این سن بچه هام...واقعا کاش میشد زمان متوقف بشه


واقعا
مامان علی خوشتیپ
10 دی 91 9:24
خصوصیتو چک کن عزیزم
♥ الهه مامان روشا جون♥
10 دی 91 14:19
به به دست مامان زهره درد نکنه پست جدا گونه درست کرده واسه گندمزارا. واقعا ای کاش میشد تو خیلی وقتا زمان رو نگه داریم. خیلی جای قشنگی رفتید.قبون جوجوی خودکم بشم که انقده ذوق کرده. اسپاگتی ها نوش جونت خاله جون.گوشت رونت عزیزم. عشقمی مال جمع کن.همتون تو این رنج سنی مال جمع کن میشید و تو کشوی آشپزخونه جا میدید.
مامان آوينا
10 دی 91 15:35
جوجه ناز و شيطون خيلي خوردني شدي به آوينا سر بزن
مامانی روژینا
19 دی 91 12:20
وای اون عکس پوشک داخل کشو خیلی بامزه اس کلی خندیدم