19 ماهگی نی نی دخملی
وای خدای من چقدر این روزها زود میگذره
اولین لقمه نون و کره و پنیر
92.2.12
اولین بار که برا صبحانه نون و پنیر و نون و کره و خرما و ارده خوردی . لقمه کوچولو به اندازه ناخن شست مامان
وای خدای من چقدر این روزها زود میگذره
اولین لقمه نون و کره و پنیر
92.2.12
اولین بار که برا صبحانه نون و پنیر و نون و کره و خرما و ارده خوردی . لقمه کوچولو به اندازه ناخن شست مامان
یادگیری اولین کلمات انگلیسی به زبان اشاره
- baby
- eat
- drink
- bird
- diaper
- cat
- horse
من عاشق این انگشت کوچولوتم که موقع bird اشاره کردنت چشم هاتو برام ریز میکنی مامان تا اونجا که جا داره تماشای تلویزیون رو برات محدود کرده اما از baby signing time نمیتونی بگذری
کلمات جدید این ماه
- تتاب: کتاب ... صبح ها که از خواب بیدار میشی تتاب تتاب کنان اول کلی کتاب بغلت میگیری
- تربت: شربت ... که خود وروجکت در کابینت رو باز میکنی و طلب نوشیدنی از مامان داری
- تیس: جیش ... که بیشتر مواقعی که پی پی میکنی میگی
- تاب
- کش:کفش
و یه عالمه کلمه دیگه که خیلی هاش نامفهومه بقیه رو یادم اومد بعد مینویسم
نوستالژی های مامان
کلاس سوم دبستان بودم و یه leader به تمام معنا توی کل مدرسه ... یک نمایش اجرا کردیم به اسم حسنی نگو یه دسته گل... من در نقش راوی داستان بودم
هیچ لحظه ای اون نمایش حتی از ذهنم کمرنگ هم نمیشه ،اسم بچه ها که شخصیت ها رو بازی میکردند رو خوب یادمه ... یادش بخیر
و حالا برای شما دخمل کوچولوی مامان این کتاب داستان شده تتاب مورد علاقه تون
صبح، ظهر و شب چندین بار دوست داری بشنوی تتابت رو ورق بزنی و مامان با تقلید صدای هر شخصیت
برات میخونه و تو لذت میبری
حالا دیگه این داستان شده لالایی شبونه برای شما دلبندم
روز مادر
بابا من و آرشیدا رو به مناسبت روز مادر به بستنی خوشمزه دعوت کرد و کلی کادو خوشگل خشکه داد "نقدی"
بستنی قره قوروت
آرشیدا این روزها هر کجا میخواد بره به غیر از آنا یه کتاب داستان هم باید با خودش بیاره بیرون
دختر اهل کمالات و مطالعه ست دیگه
هدیه این ماه ما برا دخملی یه صفحه پازل
و یک بازی برای تقویت دست های کوچولوی آرشیدا
صفحه پازل و نخ و مهره آرشیدا
برای دوستان عزیزم که سوال کرده بودند از کجا این وسایل رو خریدید
( من بیشتر وسایل هوش آرشیدا رو از شهر اسباب بازی کیان پارس پاساژ امام رضا میگیرم . خانم سلیمانی طبقه پایین و خانم رستمی عزیزم دوست خوب من و آرشیدا طبقه بالا و کتاب های آرشیدا رو از خواهر خانم رستمی عزیزم کتاب فروشی محام قسمت کتاب کودکان که همیشه منو در انتخاب کتاب کمک فراوان میکنند
خانم سلیمانی گفت از صفحه پازل توی انبار داریم بهش بگید از اون که مامان آرشیدا گرفته خودش میدونه قیمتش چند ماه پیش 15 بود اما الان 35 شده بود
تازه الان قیمت اسباب بازی مارک TOLO فوق العاده بالا رفته و اصلا به صرف نیست کلی وسیله میخواستم خب گناه ما چیه عروسک کوچولو هاش 17 شدند قبلا که آرشیدا به دنیا اومد 7 بودند اون موقع گفتم بزرگتر بشه بخرم چیز دیگه خریدم الان دیگه زورم میاد )
مامانی امیدوارم قیمت ها بازم پایین بیاد تا دوباره بتونم برات اسباب بازی های هوش خوشگل مارک بخرم گر چه توی اهواز به این بزرگی فقط همین جاست که یه چیز خوب پیدا میشه
همون شب بعد ازخرید و رسیدن به خانه که مادر و دخمل اینقدر هول داشتند که لباس ها رو هنوز عوض نکرده کلی بازی کردیم
آرشیدا با دقت هر چه تمام تر سعی میکنی نخ ها رو از درون مهره عبور بدی و گاهی دقیقه ها میبینم در گوشه ایی آروم نشستی و همچنان در تلاشی
صفحه پازل هم شامل چهار ربع دایره که یک صفحه رو تشکیل میده و 12 قسمت پازل که چهارتا دایره داره در ابعاد مختلف که سعی میکنم هر سری که بازی میکنیم مفهوم کوچیک و بزرگ رو روی اینها بهت بفهمونم و بقیه قسمت ها رو هم تا حدودی تشخیص میدی اما باز در جاگیر کردنشون یکم هنوز وقت نیاز داری
یه جمعه بارونی در جمعه بازار کفتر فروشان اهوازی
باباهی که عاشق بارونه پیشنهاد قبل نهار بریم یه دوری بزنیم
ما هم عشق دردر از خداخواسته سریع سوار ماشین شدیم .اولش هوا خیلی لطیف و نم نم بارون میبارید اما وسط راه مثل این بود در آسمون باز بشه و هر چی بارونه یکدفعه بریزه بیرون
و بعد دوباره ابرها رفتند و هوا شد بهاری و خنک
این موقع سال ،این آب و هوا توی اهواز بی سابقه بود
آرشیدا نزدیک پل سفید معروف اهواز
قطره های بارون که یکی در میون پوست لطیفت رو نوازش میدادند و تو شونه های کوچولوتو بالا برده بودی و در حال لذت بردن میدویدی بغلم
همین طور که داشتیم اهواز گردی میکردیم چشممون خورد به یک جمعیت زیادی که در حال خرید و فروش کبوتر بودند
مامان پیاده نشدم چون خیلی شلوغ بود و اکثرا مردونه . شما و بابا هم رفتید و یه چرخی زدید
از توی ماشین همش چشمم دنبالتون بود یهو دیدم داری برا خودت وسط جمعیت میری و بابا نیست استرس تمام وجودم رو گرفت یهو که دست بردم در رو باز کنم بپرم بیام بغلت کنم دیدم باباهی نشسته چند قدم اونطرف تر و داره ازت فیلم میگیره خیالم راحت شد و دوباره نشستم سر جام ... بعد به باباهی میگم چرا آرشیدا اینقدر ازت فاصله گرفته بود ؟ بابا هم گفت اینقدر ذوق کرده بودی بهت میگه برو پیش کبوترها ازت عکس بگیرم شما هم بدو میری
92.2.13
آرشیدا عشق ژله
92.2.13
جمعه بعد از ظهر
قربون ماهت بشم که اینقدر ژله دوست داری
طرز تهیه: یک عدد مامان باحوصله ، یه دوست مهربون که مامان باهاش در حال اس اس بازیه (قابل توجه مامان مریم مهربون ) که خوشگلی و خوشرنگی این ژله مثل اونه .... و یک آرشیدا عشق ژله که کلی از پودر هر رنگ چشیده ،کلی از مایع هر رنگ نوشیده و یه ظرف بزرگ بستنی های رنگ سفیدش رو خورده و یه کاسه بزرگ ژله براش درست شده که موقع خوردن این ژله خوشمله باباهی و مامانی یکم از خوردن گیلاس ژله لذت ببرند اما .... اما ..... هی روزگار گذشت اون روز ها که هی با باباهی به هم تعارف میکردیم و برا هم کلاس میگذاشتیم که آخری رو تو بخور نه عزیزم تو بخور اولش کاسه ژله خودت رو خوردی ما هم دست به چونه نشسته منتظر که تو سیر ژله بشی بعدکه ژله خودمون رو آوردیم آنچنان با حسرت بهش نگاه میکردی انگار اولین بارت بود اصلا میخواستی ژله بخوری ... آخی
یعنی سر خوردن این ژله اینقدر من و بابا خندیدیم که نگو چون اصلا بهمون نمیخواستی بدی که بخوریم ژله هم خوشمزه و خوشرنگ نمیشد ازش گذشت
عصر جمعه
اولین قرار نی نی وبلاگی های اهوازی
92.2.20
قرار دادن 8 مکعب رنگی روی هم
92.2.20
شیرینی کوچولوی خونه عشق من ، با دیدن توانایی های سرشار از شوقت جون میگیرم عزیزکم
من عاشق این دست ها و تمرکز گرفتن با دقتتم که سعی در انجام کارهایی سخت میکنه
و فقط و فقط میتونم روزی هزاران هزار بار بگویم خداوندا شکر
چند بار امتحان کردم برای یه جوجه مثل تو باید این کار خیلی مشکل باشه
آرشیدا عشق حلقه کمر
92.2.17
توی باشگاه که صبح ها میریم یک حلقه کمر هست که خیلی دوستش میداشتی و خدا رو شکر کلی باهاش سرگرم بودی .منم یکی برات خریدم که باهاش بازی کنی ،حالا میری وسط حلقه و دست کوچولوهات رو بالا میبری و باباهی حلقه رو دور کمرت میچرخونه و شما غش غش میخندی
ماشین کشنده
ایهام از ماشینی که بهش کش وصل شده و ماشینی که با کش کشیده میشه
اونم با چسب برق
92.2.20
وای که چقدر این بازی رو دوست داری و هر کجا که ماشین کوچولوت چپ کنه سریع باید درست بشه و بعد ادامه مسیر
آنای بیچاره یا خوشچاره
92.2.17
بعد از حمام ازم درخواست کردی که شامپو تو بهت بدم و چون دیگه داشت تمام میشد من این کار رو با کمال میل انجام دادم
و در حین آماده کردن عصرانه با این صحنه بامزه روبه رو شدم
آنا مشغول شسته شدن و تند تند دست میمالیدی شرش و شش شش میکردی منم از دور مثل همیشه دوربین رو zoom کردم و کلی عکس گرفتم
هو هو چی چی قطاره
92.2.25
برات قطار درست کردم قرار بوده آخرش رو خودت درست کنی ببین چی کردی
بازی با مهره و چوب کباب حسینی
92.2.28
نخ کردن مهره ها خیلی برات تمرکز میخواد و گاهی چند دقیقه طول میکشه تا موفق بشی منم برات پوب کبابی ها رو سر تیزش رو صاف کردم و توی یکی از مکعب ها جا دادم وای که چه حالی کردی از روی هم گذاشتن مهره ها بعد هم رنگ ها رو تفکیک کردم خیلی خوب روی رنگ خودش میگذاشتی
آفرین پری کوچولوی نازم
دخملی ام حالا دیگه مزاحم تلفنی هم میشه
92.3.8
آرشیدا ظهر زیاد خوابیده بود و شب بیخوابیش گرفته بود و داشت با موبایلم بازی بازی میکرد ... والا موبایله قفل بود دیدم از داخل موبایل یکی داره میگه الو الو حالا ساعت چند ؟؟؟ 12 شب
حالا کی بود اونطرف خط ... منا جون مامان الینا مو خوشمله که به اسم منا جون سیو کردم ... سریع گوشی رو قطع کردم و چک کردم دیدم بله اشتباه شماره گیری کرده وروجک
سریع تماس گرفتم برا منا جون برای عذرخواهی که خودشون متوجه شده بودند کار آرشیداست و آرشیدا یه ریز و پشت سر هم میگفت بده من ... ما من (ماله منه) بده من ... و توفیقی بود نصفه شبی صدای منای عزیزم رو شنیدم و برای برنامه ریزی روز جمعه در جریانش گذاشتم
و در آخر زیر گلوی آرشیدا رو با دو سه تا بوس محکم کتک زدم
من عــــــــــــــــــــــــــــــــــــاشق ما من (مال من) گفتن هات و بوی زیر گلوی خوشمزه و نرمتم نفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــسم
خدایا اینقدر به من توانایی بده که بتونم جلوی خودم رو بگیرم و آرشیدا رو قورت ندم
البته جمعه صبح خواب بودم دیدم موبایلم زنگ میزنه تا از رختخواب بلند شدم و رفتم سراغ مامانم قطع شد نگاه کردم دیدم لادن جون مامان مانی بود ... اون موقع صبح یعنی کار واجبی داشت ؟؟؟ بهش تماش گرفتم لادن جون کلی معذرت که گوشی دست مانی بود و شماره تون رو گرفته بود
آخه پیاز خام خوردن داره جوجه
92.3.5
بلا استثنا هر عصر که پیاز برا شام درست میکنم مغزش برای شماست ... این سری پیازه تند بود و حاضر نبودی نخوری هم ... همین طور که اشک از چشمت میاومد بهت میگفتم پیازش خوشمزه ستو با تکون سر به بالا و پایین سریع تاکید میکردی آره که مبادا ازت بگیرمش
بابا که اومد خونه و اون اشکت رو دیده به من میگه خب گناه داره اشکش در اومده... خب من چکار کنم
ای خدا از دست این دختر پیاز خور تازه بعدش هم دیگه نمیشه بوسش کرد و فشارش داد بس که بوی پیاز میده
بچه پات رو توی کفش بزرگتر نکن
92.3.6
اولین بار که من دیدم
ای وروجک این روز ها کارت شده پوشیدن صندل ها و رو فرشی های مامانی البته دمپایی کوچولو جق جقی های خودت رو خیلی وقته راحت میپوشی اما ازش عکسی نگرفته بودم
آرشیدا - آرشیدا کجاهی مامان
92.3.10
عشق اینو داری که یک چیزی بندازی روی سرت من دنبالت توی اتاق ها بگردم و صدات کنم
آرشیدا آرشـــــــــیدا آرشـــــــــــــــــــــــــــــیدا کجاهی مامانی
بابا کلی به این بازی هات میخنده وقتی داشت دنبالت میگشت میگفت پاهاش که اصلا پیدا نیست تو هم مثل وروجک ها هیچ تکونی نمیخوردی و سعی میکردی یواش پاهات رو هم قایم کنی
من میمیرم برای این خنده هات موقع پیدا کردنت
میدونم دلم برای تک تک این لحظه های با تو بودن تنگ میشه وقتی که بزرگ شدی و فقط این خاطراتت که من مرور میکنم