آرشیدا عشق مامانی و باباهی آرشیدا عشق مامانی و باباهی ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

☺☻آرشیدا خورشید آریایی☺☻

اندر احوالات آرشیدا بین13 تا 14 ماهگی

1391/9/20 15:15
نویسنده : مامان آرشیدا
5,479 بازدید
اشتراک گذاری

فرشته ناز من خوشگل تر از همیشه ، با محبت تر از قبل ، و تو دل برو تر از هر موقع دیگه شده

آرشیدا عشق و محبت رو تو خونه ما بیشتر کرده و با مهربونی غیر قابل وصفش خوشبختی ما رو چند برابر کرده

 

آرشیدا و لباس های خوشمل پاییزی با پاپوش های خرگوشی

قلب

 

 

آرشیدای نازم

91.9.8

یعنی من عاشق اون پاهای تپل کوچولوتم با اون خرگوش هات مادری

این روزها هم بازی جدید ما مادر و دخمل شده صدا خرگوش در آوردن و به جای پاپوش های آرشیدا حرف زدن 

آرشیدای طلای من چون این ماه یکم کسالت داشت زیاد نتونستم باهاش کار کنم

دایره لغاتش فقط چند تا کلمه هست که خودش بتونه بگه اما بیشتر کلمات عامیانه ی یک هجایی رو مثل دست ، پا ، چشم ، مو ، شیر، و غیره و غیره رو بعد از گفتن من تقلید میکنه و با صدای نرم و نازکش تکرار میکنه .

 

موقعی که میخواد چیزی بخوره تا دهن من و بابایی یکم از چیزی که میخوره نگذاره خودش لب نمی زنه

بغل

نارنگی که دستش میاد رو همش رو دونه دونه تا دهن بابایی نگذاره دست بردار نیست

ای وروجک باباهی ، میگند دخمل ها بابا دوستند اما فکر نمیکردیم از الان بروز کنه

 

آرشیدا جهشی میخواند

کتاب های آرشیدا

آرشیدا

91.8.16 ساعت 10 صبح

مامی آرشیدا: آموزش های آرشیدا بعد از مدتی از سر گرفته شد

اما با گفتن فقط چند تا کلمه خسته شد و خوابش برد

شاید داره توی خواب ناز این کلمات سخت سخت رو مرور میکنه

خنده

آرشیدا کوچولو: بعد از این همه لوزا مامانی املوز کلی کتاف آوده خی اشم خیوون میگه میوه میجه گیج شدم خب خیلی سخت بود خسته شدم لالا کدم

 

آرشیدا و روروئک

با خنک شدن هوا آرشیدا هر روز به حیاط برده میشه و داخل روروئک کلی بدوبدو میکنه و با مامان بازی میکنه . صدای خنده اش کل مجتمع رو پر میکنه

این قدر بامزه میدود و بازی میکنه و با ملودی و موسیقی که براش پخش میشه میرقصه

آرررررررشششششیدا عــــــــاشقتــــــــــــــتم

در اولین فرصت عکس میگیرم و میگذارم

 

 

آرشیدا مصمم برای ایستادن

٩١.٨.١٧

امشب آرشیدا تونست به تنهایی روی پاهای کوچولوش بایسته و این اولین موفقیت آرشیدا در ایستادنه

از خود راضی

قلب گامهایت استوار فرشته ناز من قلب

 

جمعه و گردش

با خنک شدن هوا گردش هایمان اطراف شهر اهواز رو از سر میگیریم

چند کیلومتری اهواز ، شهر رامهرمز یکی از قدیمی ترین شهرهای جهان قرار داره 

اطراف رامهرمز جایی که رودخانه این شهر با رود دیگری به هم پیوسته و رود جراحی رو تشکیل میدهد یک جای باصفا با آبی خنک

آرشیدا  آرشیدا و باباهی و مامانش

91.8.19

آرشیدا که چسبیده به خیار کوچولوش و دل کنده نمیشد ازش

اینجا سه تایی وسط رودخونه ایم آبش خنک بود خیلی حال داد

 

 

مستقل شدن آرشیدا در غذا خوردن

یه چند روزی بود جوجه طلای خونه ما بد غذا شده بود و در حین خوردن غذا به زور، یه چیزهایی میگفت که اصلا متوجه نمیشدم

تا اینکه فهمیدیم چی میگه و چی میخواد

آرشیدا و غذا خوردنش آرشیدا و غذا خوردنش

آرشیدا و غذا خوردنش آرشیدا و غذا خوردنش

آرشیدا کوچولو: خب خودن دوش دالم گذامو بخولم ، خودم بلدم ، ببین ابل بر میداری میذاری چنگال بعد میذاری دخنت خب این دیجه کال نداله

٩١.٨.٢١

بــــــــــــــــله خانم کوچولو میخواد غذاشو خودش بخوره الان یک هفته هست اونم اصلا حاضر نیست با چنگال و قاشق خودش باشه ، پیشبند رو هم که اصلا حرفش رو نزن یک ماهی ترک کرده اصلا حاضر نیست دور گردنش بندازم . برنج خوردنش دیدنیه وقتی قاشق رو پر برنج میکنه بالا میبره قاشق اش وارونه میشه و هیچی توی دهنش نمیره بعد که لقمه کوچولو دهنش میگذارم همه رو میده بیرون و خودش درباره تلاش میکنه فکر کنم مادری اعتماد به نفست یک کمی بیش از حد رفته بالا

حالا باید تلاش کنم اعتماد به نفست بیاد پایین

قهقهه

آرشیدا و تلفیق اسباب بازی هاش

دیشب برای آرشیدا اسباب بازی های تو در توشو آوردم و با هم یک کمی بازی کردیم اما جمعشون نکردم و داخل هم گوشه سالن بودند . هر روز صبح هم که بیدار میشیم آرشیدا رو بغل میکنم میبرم توی اتاقش تا یک اسباب بازی رو انتخاب کنه برای بازی صبحش و خودم میرم توی آشپزخونه معمولا برای درست کردن نهار آرشیدا

وقتی اومدم دیدم دو تا اسباب بازی رو با هم تلفیق کرده و چه لذتی میبرد از اینکه اشکال رو داخل ظرف ها گذاشته

آرشیدا و بازی آرشیدا و بازی

91.8.23

تازه یکی از کاسه ها رو هم گذاشته بود برای کلاه مترسکش و برا خودش دست میزد

قبون دست های کوچولوت بشه مادر با این شیرین کاری هات

اومدم و ظرف رو کنار هم گذاشتم تا ببینم چقدر میتونه رنگ ها رو با هم ست کنه بد نبود برای بار اول نتایج خوبی داشت

 

 عسل عسلی من

آرشیدا در حال خوردن شاخه عسلی

٩١.٨.٢٥

الهی قربون انگشت های کوچولوی ظریفت برم

 

ایستادن ها و شیرین کاری های آرشیدا

آرشیدا ایستاده آرشیدا ایستاده

91.8.27

جوجه ی کوچولوی خونه ما وقتی که می ایسته یه عالمه شیرین کاری هم از خودش در میاره

یا میخواد دست دسی کنه برقصه یا دو تا کنترل را میخواد برداره و یا ... خلاصه برنامه ها داریم ما با این وروجک

 

آرشیدا در هفته ایی که گذشت

آرشیدا و نواختن بلز

ارکستر بزرگ خونه کوچیک ما آرشیدا که با بلز کوچیکش صداهای زرگی تولید میکنه قلب

آرشیدا و بازی

آرشیدا و خط خطی رو کتاب سودوکو

فقط خدا کنه خودکار جایی نبینه آخ

 

آرشیدا و هنر جدیدش فوت کردن چای داغ

آرشیدا چای فوت میکنه آرشیدا شیر میخوره

91.8.27

صبح ها که مامان برا آرشیدا شیر گرم میکنه چون که داغه و آرشیدا عجله داره برا خوردن مامان میگه داغ هههههه و از دور شیر رو فوت میکنه و جوجه کوچولو یاد گرفته و دیشب که بابایی چایی آورد اول با انگشت کوچولوش به باباهی گفت اوخ بعد هم شروع کرد به فوت کردن چای. سر سفره شام هم یه کوچولو دلستر توی لیوان بهش دادم ریختش توی سفره میگم آرشیدا ریخت بابا تن صدای نازکش میگه یـــیــــخ (ریخت) و چند بار تکرار کرده باباهی هم کلی قربون صدقه طوطی کوچولوش شده بغل

الهی من دورت بگردم که اینقدر تو خوبی دوردونه ی من

 

 

یک موفقیت بزرگ

امشب دختر گلم اولین قدم های زندگی شو برداشت اول چند بار یک قدم و در نهایت سه قدم

عمر منی تو مادر

91.8.27 (1 سال و 1 ماه و 15 روز)

برای دیدن این لحظه ثانیه شماری میکردم

وقتی که دستانم را به سویت دراز کردم تا تو رو در آغوش بگیرم و تو با قدم های سست و لرزانت این نوید را دوباره در دلم پروراندی که ای خدا من خوشبخت ترینم

آرشیدا عاشقتم

 

پنجشنبه که اسباب کشی داشتیم

هیچ چیز جلو دار دخملی نبود کلی برا خودش توی روروئک حال کرد . اینقدر جیغ و داد کرد که کل همسایه ها فهمیدند ما یه نی نی وروجک داریم خجالت

آرشیدا و خونه جدید

91.9.2

با صدای خودش که میپیچید توی خونه خالی کلی حال کرد اینقدر جیغ کشید که سرفه اش گرفت ، من باباهی هم کلی ذوقیدیم از خود راضی

 

قضیه موش تو سوراخ نمی رفت

آرشیدا از وقتی یاد گرفت بایسته هر سری تمایل داره با خودش چیزی رو هم بلند کنه دیروز جعبه ابزار ماشین بابایی رو مثل کیف انداخته بود به دست کوچیکش و میخواست بلند بشه خنده امروز هم جوراب های کوچولوش رو میخواست با گردنش بگیره و بلند بشه که من و باباهی کلی به کارش خندیدیم

آرشیدا طلا

91.9.4

 

آرشیدا و قفل و کلید

آرشیدا عاشق کلید و سوئچ تازگی ها یاد گرفته کلید رو توی قفل بچرخونه . بابا که این چند روز با جعبه ابزارش زیاد کار داشت از دست این وروجک کلافه و دائم با هم سر و کله میزدند آرشیدا جعبه ابزار رو ده ها بار بیشتر برای کشف چیزهای جدید زیر و رو کرد و من نگران که روزی 100 بار دست های کوچولوش رو باید میشستم

و آرشیدا موفق به یافتن کلید و قفل از بین اون همه وسایل و خوشحال

91.9.4

و اینقدر با دقت اون کار رو انجام میداد و بعد از داخل کردن کلید اون رو میچرخوند

آرشیدا عاشــــــــــــــــقتم به خدا

 

شما جای من بودید چکار میکردید؟؟؟!!!

البته من 1000 تا بوسش کردم

آرشیدا

آخرین شبی که میخواستیم بریم کلید خونه جدید رو تحویل بگیریم ، نی نی آرشیدا رو بردم حمام ، سه ساعت با خوشبوترین شامپوها و صابون ها شسته و مالش داده و ایشان را بسی در آب های زلال و شفاف استحمام داده و بد از اندرونی از حمام با روغنهای معطر مالش و نوازش داده و بوسه ها بر بدن سیمین پرنسس انداختی و زلفان را همی هی شانه زدی و ... باباهی از سر کار آمدی و بسی از دیدن این نوگل زیبا بسیار کیفور ها شدی و خلاصه بماند

حالا تصور کنید موقع شام که خوراک مرغ بود چشم جوجه کک ما به ران تپل مرغ افتادی هی گریه سر دادی و پا توی یه لنگه کفش کردی که من من من ( یعنی خودم میخوام شام بخورم ) کلافه

مامانی و باباهی هم چاره ایی نداشتند جزء تسلیم بس باباهی پاچه گکان جوجه هک را بالا کشید و این شد ریخت و قیافه آرشیدا و باباهی هم هی ذوق همی کرد و هی چریک چریک بسی عکس گرفت خنده (حالا باید میخندیدم یا گریه میکردم ) گریه

آرشیدا و گل های قالی

آرشیدا بعد از استحمامی دوباره نایی براش نمونده

دونه دونه گلهای قالی که روزی هزار بار پاهای کوچولوی نازت رو میبوسند به فدات

آرشیدا عشق مامان

آرشیدا تاتی تاتی کنان آماده رفتن به دد دد

قبونت برم کیتی خوشمل من

 

خوابیدن های جدید آرشیدایی

خوابیدن های آرشیدا

91.9.7

آرشیدا تازگی ها اینطوری میخوابه

بابا به آرشیدا میگه طلای من بعدش هم بغلش یکنه و کلی بوس بوس بوس این دخمل لوس هم میخواد باباهی رو ببوسه خی دماغ بابایی میره تو دهنش و باباهی 20متر میپره بالا و این صدای غش غش آرشیداست که دوباره خونه رو پر نورتر و روشنتر از قبل میکنه

 

آرشیدا و لباس های خوشمل پاییزی با پاپوش های خرگوشی

قلب

آرشیدای نازم

آرشیدای نازم

آرشیدای نازم

 

آرشیدای نازم

91.9.8

یعنی من عاشق اون پاهای تپل کوچولوتم با اون خرگوش هات مادری

این روزها هم بازی جدید ما مادر و دخمل شده صدا خرگوش در آوردن و به جای پاپوش های آرشیدا حرف زدن

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (70)

مامان آرشين
15 آبان 91 17:51
اميدوارم حال آرشيدا جون كاملا خوب شده باشه نعمت بزرگي هستن اين كوچولوها... گرماي وجودشون كاملا احساس ميشه ...


اره فرنازجون مخصوصا بزرگ شدن و هر روز یه شیرین کاری جدیدشون
زهره مامان آریان
15 آبان 91 22:30
قربون اون صدای نرم و نازکش بشم.انشالله همیشه سالم باشی عسلم.


ممنون زهره جون انشالله همه نی نی ها همیشه سالم باشند
مامان ویهان
15 آبان 91 23:34
خاله قربون دختر مهربونش بشه که مثل مامان وباباش مهربون،دختر باهوش من خاله عاشقته


ممنون خاله نسیم جون راستی دندون ویهان مبارک این اولین نی نی که میبینم اینقدر زود دندون در آورده جیگمل ام رو
♥ الهه مامان روشا جون♥
16 آبان 91 2:35
عزیز دلم خدا رو شکر که حالت خوب شد.
حالا از این به بعد کلی کلمه یاد میگیری دیگه این همه نازت رو کشیدن بسه دیگه نباید مریض شی باید بشینی سر درسات که از دوستات جا نمونی.
شوخی کردم.بوس بوس واسه آرشیدا و زهره عزیزم.


آره خاله امروز صبح مامانی کلی کتاب آورده خی اسم خیوون و میوه میگه خب مگه من تو یه روز شند تا کلمه میتونم یاد بگیرمD:
♥ الهه مامان روشا جون♥
16 آبان 91 2:37
راستی زهره جون راجع به عکس ساینا جون و روشا گفته بودی نوشتم تو این هفته میذارم.آخه خونمون نبودم هنوز پست غدیرم کامل نشده.
چند وقت پیش هم تو پست سفر پرسیده بودی ان خانومه کیه.با اجازه خودم بودم تو وب خودم جواب دادم.


ها من خب فهمیده بودم خودتی منظورم این بود خیلی خوشگله
مامان خورشيد
16 آبان 91 7:52
ديگه خوب خوب شده؟ عزيزترين حسابي نگرانمون كرد. الهي ديگه براش پيش نياد. مطمئنم با صبر و حوصله شما آرشيداي شيرينم جهشي مي خونه و ياد ميگيره.


تنبل خانم رو کلی کتاب امروز براش آوردم شعر میخونم دست میزنم شیر خورد خوابید
ساینا کوچولو
16 آبان 91 11:46
خوب خاله جون ماها کلی خسته می شیم دیده. چگده باهامون کار می کنید. مامان من که دست از سلم بر نمی داره. هی شعر می خونه من یاد بگیرم. دوستمو ببوسین.


قبون تو برم من فرشته نازنازی خب خاله ما مجبوریم به خاطر اینکه شماها خوب تربیت بشید این کارا رو بکنیم دلبر کوچولو
مامان آویسا
16 آبان 91 12:58
خدارو شکر که آرشیدا کوچولو دوباره سرحال شده
ان شاالله همیشه شاد و سرحال باشه
آفرین بر آرشیدا که ایقده کتاب خونه
وا ببین چه جوری هم خواب رفته با اون گوشواره های خوشگلش
ان شاالله آرسام جون هم زود زود خوب بشه


ممنون مامان مهربون ،خیــــــــــلی فقط دوست دارهکتاب هاشو ورق بزنه
مامان آرشينا
16 آبان 91 13:50
اي جونم آرشيداي خاله
آفرين
بوسسسسسسسسس براي خودت ومامان ماهت


ممنون خاله جون بوس برا شما و نی نی گلت
عمه النا جون
16 آبان 91 23:56
سلام.
ماشاء... خیلی خوشمله. خوشحال میشم به وبلاگ الناجون سر بزنید. مرسی


ممنون عمه مهربون
خاله ارزوني
17 آبان 91 1:13
____________***____****
______________***____****
______________***____****_¯_¯_¯_¯.
______________***ـــ____***
********______***____***
********______***____*** _¯_¯_¯_¯.
_____***______***_____ـ**********ـ________***
_____***______***_____***********________***
*****************____________***_________***
*****************____________***_________***
_______________________________***________****
______________________________**************
______________________________**************
_¯_¯ _¯_¯._¯_¯ _¯_¯.
&&&
&&&______&&&&&______&&&&&&&
&&&______&&__&&_____&&&&&&&
&&&&&&&&&&&&&_____&&& _¯_¯_¯_¯.
__________&&&________&&&
__________&&&________&&&&&&&
____&&____&&&_______&&&&&&& _¯_¯ _¯_¯.
____________&&&
_____________&&&

سلام
خوب هستيد ؟؟
ماشالله به اين عزيز دل
خوشحال ميشم بياي به ما هم سر بزني
_______________






مامان پریسا
17 آبان 91 2:42
قربونش برم این فرشته کوچولوی نازو مامانی !!! دخملمو اینقد خسته نتون دیده
مامان پریسا
17 آبان 91 2:43
عزیزم ممنون برای هدیده ی بسیار باارزشت.

گذاشتمش داخل کامنت های پست تولد

مررررررررررسی.بفرمایید تولد


خواهش میکنم دلبری قابلی نداشت
مامان خورشيد
17 آبان 91 7:55
بهش نگو تنبل خانوم بگو آرشيدا خانوم مغز بادوم
سخت نگير داره دوران نقاهت رو مي گذرونه و بزار حسابي استراحت كنه.


چاغاله بادوم
نی نی های ما
17 آبان 91 15:21
سلام به مامان وبابایی آرشیدا جون فک کنم که خیلی کتاب داستان دوس داره یه دانشمند میشه مطمئنم اگه تونستید یه سری از وب من هم بزنید و کمکم کنید تو این راهی که قدم گزاشتم
♥ الهه مامان روشا جون♥
17 آبان 91 23:47
خدا مرگم...............مامانی حالا ما یه حرفی زدیم گفتیم از دوستاش جا میمونه ولی هر چی کتاب بوده برداشتی واسش چیدی که بخونه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آرشیدا جون پاشو بیا پیش خودم خاله خونه ما فقط بخور /بریز/بپاش/جیش و لالا همین.
الهه بد ذات و بد جنس میشود تا آروشیدا گلی را اغفال کند.
عزیزمی بخون خاله اگه سخته هم باز ادامه بده.بالاخره یاد میگیره.


خب الهه جون هر چی باشه شما دو ماه از من تجربتون بیشتره
♥ الهه مامان روشا جون♥
17 آبان 91 23:49
زهره جون همون موقع که واسم نظر گذاشتی داشتم عکسهای اون روز رو آپلود میکردم.اگه هنوز هستس بیا ببین امشبه رو راحت بخوابی و از خماریش درآی.
دوستتون داریم


وای عکس ها فوق العاده بود
♥ الهه مامان روشا جون♥
18 آبان 91 0:14
زهره جون واکر خوبه نمیگم بده ولی نبودنشم ضرری به راه افتادن بچه نمیزنه.به زودتر راه افتادنش خیلی کمک میکنه ولی به بچه ای که مثل روشا بترسه.تو پستم بخون نوشته بودم روشا دو هفته فقط 5 قدم میرفت تا می افتاد دیگه تاتی تعطیل میشد.روشا بعد از چند روز استفاده ترسش ریخت فقط میدوید.آخه قیمتشم بالاست.ممکنه فقط 2 ماه استفاده کنه.


ممنونم عزیزم دیشب رفتم بخرم اما گفتم قبلش باهاتون مشورت کنم میخواستم ببینم چند وقت قابل استفاده هست آخه با این خونه کوچیک 90 متری ما بعد یه مدت غیر قابل استفاده میشه
مامان زری ترانه
18 آبان 91 10:59
سلام خاله جون از تولد منم دیدن کن . با اجازه لینکتکردم . خوشحال می شم شما هم منو لینک کنی
اعظم مامان آوین
19 آبان 91 10:31
ای جاااااااان نیگا چه خوشتل خوابیده.خدا رو شکر که خوب شدی .ایشالا همیشه سالم وسلامت باشی گلم


ممنونم خاله آوین نانازم رو ببوس
فاطمه مامان الينا
20 آبان 91 9:15
اي جونم ان شا ا.. هميشه صداي شاديت همه جا رو پر كنه.خيلي خوشحالم كه خوب خوب خوب شدي
فرشته
20 آبان 91 10:17
سلام یه سوال ؟ قسمتهایی که رمز داره مثل اتلیه مامان رمزو فقط به اونایی که وبلاگ دارن میدید؟ اگه به بقیه هم میشه داد من ایمیلم رو خصوصی فرستادم اگه واستون ممکن بود به منم رمز بدید


عزیزم عکس ها ا آرشیداست چیز خاصی نیست رمز 1333
مامان پریسا
20 آبان 91 13:49
سلام مامانی
عکس های تولد اماده شد تشریف بیارید عزیزم.


ممنون که ما رو هم دعوت کردید
من
20 آبان 91 21:42
تازه کجاشو دیدی مامان شانس آوردی پسر نیست .. و الی از چهار روز دیگه روی دستاشم راه میرفت برات


یعنی میشه یه روز ژیمیناست قابلی بشه و روی دست های کوچولوش بره؟؟؟!!!
زهره مامان آریان
21 آبان 91 1:39

مامان جون کجایی؟دیگه بمون سر نمیزنی؟


اومدم
مامان سارا
21 آبان 91 12:54
ای جاااااااان نیگا چه خوشگل خوابیده.خدا رو شکر که خوب شدی.ایشالا همیشه سالم وسلامت باشی گلم،مامانی آرشیدا کجایید چند روزی میشه که نیستید؟؟؟؟
مامان علی خوشتیپ
21 آبان 91 13:51
نازییییییی چه خوشگل خوابیده
ایشاالله همیشه سلامت باشی عزیزم
امیدوارم توی زندگیت گامهای بزرگی برداری




ممنون سارا جونی


مامی یلدا
21 آبان 91 13:59
سلام به سلامتی راه میره دختر منم متولد اهوازه ولی ساکن اهواز نیستم
الينا گلينا
21 آبان 91 16:35
اي بلا. نوش جونت .اميدوارم هميشه سه تايي خوش باشيد.


ممنون خاله جون الینای نازم رو ببوس
مامان آمیتیس
21 آبان 91 17:17
خوابای خوش ببینی آرشیدا کوچولوی خوشگل

چه جای قشنگی......
خدارو شکر اینجا هم هوا یکم خنک شده و آمیتیس و میبریم بیرون بازی کنه.... البته فقط شبا خنکه روز گرمه و کولرمون روشنه.....


عزیزم عکس ها فوق العاده بود وروجک با اون مایوی خوشگل اش . اینجا هم هنوز گرمه و روز ها کولر روشن میکنیم
مامان دینا جون
21 آبان 91 21:35
شما هم به جشن تولد پروانه کوچولوی ما دعوتین.منتظرتونیم.
مامان خورشيد
22 آبان 91 8:04
عكس سه تایی تون عالي بود. الهي ساليان سال در كنار هم شاد باشيد. غذا خوردن آرشيدا رو كه نگو. فوق العاده است. نوش جونش. چقدرم بهشون مي چسبه و مزه ميده. خورشيد وقتي خودش مي خورد به شعاع چند متر اطرافش غذا بود و كلي هم تو بينيش مي رفت و توي لباسهاي زيرش. ولي كيفي مي كرد كه نگو.


ممنونم عزیزم واقعا خیلی دوست دارند خودشون غذا بخورند خورشید نازنینم رو ببوس
مامي نسيم ( مامان ملودي )
22 آبان 91 10:20
اي جانم فداي اون غذا خوردنت . انشا الله هميشه خوشحال و شاد در كنار هم وايسين و هيچ غمي دوباره سراغتون نياد عزيزاي من


ممنونم دلبر ملودی نازم رو ببوس
اعظم مامان آوین
22 آبان 91 11:19
ای جااااااااااان خودش میخواد گذا بخوره ولذت ببره .نوش جونت عروسک
زهره مامان آریان
22 آبان 91 15:02
ای جانم دخملی داره مستقل میشه خودش غذا بخوره.نازی آریان حتی یه بار هم نذاشت پیش بند براش ببندیم.
مامان آوينا
22 آبان 91 15:48
دخملمون ديگه خانوم شده ميخواد خودش غذا بخوره آفرين به ماماني كه اين كتاباي خوبو تهيه كرده اما خيلي زياده خاله جون كم كم بخون
مامان کیانا
22 آبان 91 17:29
وای عزیزم دختر باهوش خاله راستی مامان آرشیدا جون، کیانا هنوز راه نمی ره. فقط می ایسته. منم عجله ای ندارم
♥ الهه مامان روشا جون♥
22 آبان 91 23:37
به به پس آرشیدا جونمم خودش دست به کار شد.
نمیدونم چه جوری که تا یک سالشون میشه انگار جوون 20 ساله اند انقدر استقلال پیدا میکنن.
زهره جون حالا اولشه که خوشحالی بذار یه مدت بگذره راه بیفته تو صندلی غذاش نمیشینه موقع غذا طرف رو چپه میکنه تو سرش با بشقاب و کاسه و قاشق راه میره و...
چنان بساطی برپا میکنه که گفتنی نیست.


دقیقا این استقلال شون منو کشته عزیزم همین الانش هم دقیقا همین کار رو میکنه
فاطمه مامان الينا
24 آبان 91 8:09
آفرين به اين دختر كوچولوي ناز و با هوش
مامان آویسا
24 آبان 91 11:12
ای جان خاله قربون اعتمادبه نفست قربون او غذا خوردنت ماشاالله باهوشو زرنگه تازه الان اونجا داره خنک میشه در حالی که ما داریم اینجا یخ میزنیم؟
مامی یلدا
24 آبان 91 18:55
سلام خسته نباشی موفقیت هاش رو ببینی


آره قبونش بشم واقعا شارژام میکنه
مامی ندا
24 آبان 91 19:00
سهلاممممممممم

ای جونم دخمل باهوش دوست داشتییییییییی
مامانش خوب کتر براش لغت سخت بخون بچمون خسته شدددددد

عزیزم افرین چ غذایی هم میخورهههههههه با اون دستای نازشششش
وای دوستم قدر خوشحال شدم دیدمتتتتتتتت بوووووووووووووووووووووووووس



ممنونم ندا جون نیما و نیکان گل ام رو ببوس
♥ الهه مامان روشا جون♥
26 آبان 91 1:58
ای جان قربون اون چیدنت جیگری.
زهره جون معلومه هم چنان هواتون گرمه.


سلام دلبری سه شنبه یه بارون زد هوا خیلی خنک تر شده بوس
اعظم مامان آوین
26 آبان 91 17:45
آفرین به آرشیدای باهوش وخوشگل
مامان ساینا
26 آبان 91 21:52
نه ترو خدا به اعتماد به نفس عشقم چیکار داری. بذار همینطوری بالا بمونه. خوب خودش بلته بخوله دیده. آفرین خاله ای خیلی خوشمزه می خوری ها


مسی خاله
مامان خورشيد
27 آبان 91 13:47
خورشيد هنوز كه هنوزه هم از اين كار لذت مي بره كه مثلا عروسكش رو توي كلاه بخوابونه و يا بازي هاي فكريش رو حتي با هم قاطي كنه و يه چيز عجيبي از توش دربياره.من احساس مي كنم اينهم مربوط به حس استقلال طلبيه كه دوست ندارن يه بازي رو روتين انجام بدن و دنبال كشف يه راه جديد و روش من درآوردي براي بازي هستن.


دقیقا خورشید گل ام رو ببوس
مامان آریام
28 آبان 91 12:43
عزیزم خیلی بزرگ شدی ماشاالله بعد از یک سالگی بچه ها خیلی زودتر بزرگ تر میشنآریام هم مثل تو چایی داغ رو فوت میکرد الهی خاله فدای اون انگشتهای کوچولوی هنرمندت بشه


ممنون خاله جون من عاشق این خوشمزه بازی وروجک هامون هستم
مامان ساینا
28 آبان 91 13:26
ای خاله به قربونت ایستادنت بشه. چه خنده ای هم می کنه. معلومه دوست داری زودتر راه بری. چایی فوت کردنشو ببین. من می خورمت حیف که ازم دوری وگرنه ..... البته با اجازه مادری. می بوسمتون و ممنون از عکسای خوشگلت برای تولد ساینا جون.


خواهش میکنم خاله قابل ساینای عزیزمون رو نداشت
مامان آمیتیس
28 آبان 91 17:06
برای آرشیدا کوچولو و مامان مهربون



برای آمیتیس جونم
مامان کوثری
29 آبان 91 0:22
از وبلاگ جدید نی نی مد دیدن کنید نظر بدین و عکس نی نی فشن های خودتون رو برامون بفرستین تا تو وبلاگ بگزاریم و همه از تیپ و مدل لباس هاشون لذت ببرن و استفاده کنن http://ninimod.niniweblog.com/ راستی تو مسابقه ما هم شرکت کنید
مامان آناهیتا
29 آبان 91 8:36
سلام مامانی وای که چقدر دخترتون ناز شده
من عاشق بچه ها توی این سنینم خیلی دوست داشتنی هستن . از لحظه لحظه باهاش بودن استفاده کن


حتما ممنون
♥ مامي ملودي جون ♥
29 آبان 91 10:23
آفرين كه اين همه پيشرفت داشتي خوشگل خانوم
مامان آویسا
29 آبان 91 10:40
مبارکه خانوم کوچولو قدمهات
ببین چه کارایی یاد گرفته کوچولوی خاله
هر روز موفق تر از دیروز باشی گلکم


ممنونم خاله جون
مامان خورشيد
29 آبان 91 11:52
مبارك باشه عزيزم. الهي قدم هاي استوارت رو به سوي بهترين ها برداري. مطمئن باش دست هاي قدرتمندي در كنارت هستند كه هيچگاه نگذارند قدمهايت بلرزد.
مامانی روژینا
29 آبان 91 14:12
ای جانم به این دختر ناناز راه رفتنت مبارک عسیسم
مامان آرشين
30 آبان 91 11:32
اخي چه چهره ي مهربوني داري مامان آرشيدا جون
♥ الهه مامان روشا جون♥
30 آبان 91 14:49
وای مامان زهره از دست شما.
چرا همه ی مطلبا رو تو یه پست مینویسی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من هی میام سر میزنم عنوان رو که نگاه میکنم میبینم خبری نیست.بی تفاوت رد میشم.


عزیزم به خاطر اینکه مرتب تر باشه
♥ الهه مامان روشا جون♥
30 آبان 91 14:50
عزیز دلم گام برداشتنت مبارک.امبدوارم قدمهات تا ابد استوار و گامهایت در راه خیر برداشته شود.
♥ الهه مامان روشا جون♥
30 آبان 91 14:53
وای از دست مامانم که بازم یادش رفت. خاله جون مامانم 3 تا پست جدید گذاشته همشم غیبت منو کرده .دوست داشتی بیا پیشمون.
مامان ساینا
1 آذر 91 17:42
اولین قدمهات محکم و استوار عزیزم
فرزانه
5 آذر 91 10:53
من وبلاگ ارشیدا جون رو به لینکام اضافه کردم با کمال افتخار
راه رفتنش مبارک باشه*
عزیزمی:


ممنون عزیزم
علي خوشتيپ
7 آذر 91 0:12
خاله عزاداريهات قبول...كدم تو مسابقه ژورنال نفيس 35 هست.ميشه بهم راي بدي
♥ مامان آمیتیس ♥
9 آذر 91 6:17
آرشیدا جون لباسای پاییزیت خیلی خوشگلن و خیلی بهت میاد ماشاا... مبارکت باشه عزیزم
مامان کیانا
11 آذر 91 17:29
وای عجب دختری شدی
هدی
12 آذر 91 16:00
سلام خانومی
خوبی؟
ما منتظر منظره روبروی اتاق ارشیدا خانوم هستیم ها....
خسته نباشی بابت اسباب کشی...
فکر کنم تنوع جدید و خوبی باشه عوض کردن خونه...اگر چه که خیلی هم سخته....
خانومی من اون روز اومدم وبتون تا اومدم کامنت بزارم نت قطع شد..
میشه بهم بگی از کجا فهمیدی من اومدم و کامنت نذاشتم!!!!!؟؟؟؟


هوینجوی تازه یک بار که نیامدی همیشه میایی فقط میبینی نظرم نمیدی



مامان ویهان
13 آذر 91 15:52
وای چه لباس قشنگی،جیگر خاله.هزار تا بوس برای ارشیدای مهربون


خاله نسیم کجایی چرا عکس جدید از ویهان نمیگذاری
مامان ویهان
13 آذر 91 23:02
خاله قربونت .دوربین ساری جا گذاشتم.حالا عکس های گوشیمو می ذارم.خاله کی مامان ویهان مثل مامان شما با حوصله وخوش سلیقست


باشه منتظرم ها بـــــوس
مامانی روژینا
27 آذر 91 14:21
چه لباسای خوشگلی چه عکسای خوشگلی
نرگس مامان باران
17 دی 91 18:16
سلام عزیزم دخترم باران مظفری تو مسابقه اتلیه سها شرکت کرده خوشحال میشم اگه به وبمون بیایی و به لینک مستقیم اتلیه بروید وبه باران امتیاز 5 رو بدهید تا 20 دی مهلت داره خیلی وقتتون رو نمیگیره شاید با همین رای شما اول بشه در ضمن اگر قبلا رای داده اید بازهم میتونید رای بدهید بعد از اتمام رای گیری مینویسه رای شما ثبت شد یادتون نره هااااااا منتظر رای قشنگتون هستم یه دنیا مرسییییییییییی ادرس مستقیم اتلیه http://soha.torgheh.ir/festival/festivalPage.php?festival=5
مامان کیانا
19 دی 91 10:41
یه ماچ تپل بزار رو لپای آرشیدا . چه لباس خوشگلی . مامانی پاپوشای آرشیدا رو از کجا خریدی می خوام واسه کیانا بخرم . بگم پاپوش یا کفش جورابی ؟


دلبر پاپوشه چون آرشیدا کفش دوست نداره و دائم در میاره مجبورم پاپوش بپوشونمش فکر کنم کفش براش سنگینه ، دوستم از گناوه برام خریده بود